دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تماشای افق

در سر من، باز شور دیگر است

شام را امروز، صبح محشر است

 

آینه‌یْ اسلام را بشْکسته‌اند

شهر را از ذوق، آذین بسته‌اند

 

 

زنجیر گران

کاروان عشق چون شد سوی شام

هم‌چو شب شد تیره از غم، روی شام

 

کاروان عاشقان افتاد راه

شد ز کوفه، جانب شام سیاه

 

 

شور رستخیز

از جفای کوفیان کفرکیش

شد به سوی کوفه، آن جمع پریش

 

ز ازدحام آن گروه بی‌تمیز

شد عیان در کوفه، شور رستخیز

 

 

بیت الصّنم

آه! چشم خامه‌ام، خون‌بار شد

کار محنت‌نامه‌ام، دشوار شد

 

دور وارون سپهر نیل‌فام

داد خاصان را مکان در بزم عام

 

زبان حق

بر اسیران دیار رنج و درد

گشت شهر کوفه، میدان نبرد

 

سرّ دشمن بر ملا کردند باز

کوفه را کرببلا کردند باز

 

رنگ ارغوان

 

با دلی غم‌پرور و زار و ملول

شد به کوفه، عترت پاک رسول

 

یک طرف سرها همه رخشنده بود

نور بر اطراف خود بخشنده بود

آرامش دل

ای بنات النعش را تصویر پاک

حضرت امّ‌البنین روحی فداک

 

مانده کلکم در بنان نطق از بیان

تا چه گویم وصفت ای عرش آشیان

بازگشت

ای سینه‌ها در ناله‌ای جانسوز باشید

ای قلب‌ها محزون‌تر از هر روز باشید

 

ای چشم‌ها امروز بارانی ببارید

ای اشک‌ها در زخم دل مرهم گذارید

 

کوه اهل‌بیت

بس که با خود ماتم از کرب‌وبلا برداشته

بوی غصه کوچه‌های شام را برداشته

 

این دو تا تا عرش بالا رفته که گلدسته نیست

زینب است و دست‌های بر دعا برداشته

 

فاتح شام

زینب آمد شام را یک باره ویران کرد و رفت

اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

 

از زمین کربلا تا کوفه و شام خراب

هر کجا بنهاد پا فتحی نمایان کرد و رفت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×