دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همدم رباب

 

نام بلند خویش به دنیا گذاشتی

با داغ خود غمی روی دل­ها گذاشتی

 

بعد از حسین، قلب پریشان خویش را

در کربلای خون خدا جا گذاشتی

 

راضی نمی‌شوم

کم‌تر کسی است در غم من، انجمن کند

از من سخن بیاورد، از من سخن کند

 

«دل‌های جمع را کند آشفته یاد من

راضی نمی‌شوم که کسی یاد من کند»[1]

 

بحر کمال

 

این شیرزن که اسوه بُوَد مثل مادرش

فرزانه است و زینب کبری است، خواهرش

 

در عصمت و عفاف بخوانش چو فاطمه

در منطق و کلام ببین مثل حیدرش

 

نمایندۀ زهرا

 

زینب که نماینده بُوَد زهرا را

 بگْرفته به دست، رشته‌ی دل‌ها را

 

از صبر خدایى است که با آن همه غم

 شیرازه کند کتاب عاشورا را

 

سایۀ آفتاب

من مظهر صبر، زینب کبرایم

 هر جا که بُوَد حسین، من آن جایم

 

هر چند که آفتاب بى‌سایه بُوَد

 من سایه‌ی آفتاب عاشورایم

 

پیرو

 

ای ماه! به شوق نظرت می‌آیم

با قافله‌ی خون جگرت می‌آیم

 

هستی تو امام من و من پیرو تو

می‌گریم و دنبال سرت می‌آیم

چراغ

 

عجب چراغ شگفت آوری است نور حسین!

 که هر چه باد وزد، می‌شود فروزان‌تر

 

براى زینب کبرى از آن همه غم و درد

 ز داغ مرگ رقیّه نبود سوزانتر

 

امید فرج

 

ای دست! شجاعتم ز نیروی تو بود

سقّایی من به زور و بازوی تو بود

 

چشم من و چشم زینب و چشم عدو

این هر سه به امّید فرج، سوی تو بود

قیامت عشق

در عشق، علامتى به جز زینب نیست

 در صبر، قیامتى به جز زینب نیست

 

آن جامه‌ی عصمتى که زهرا پوشید

 زیبنده‌ی قامتى به جز زینب نیست

 

 

اتمام خلوص

 

زینب که خلوص را به اتمام رساند

 جان داد و وفا را به سرانجام رساند

 

از خون حسین بن على کمتر نیست

 سودى که ز صبر خود به اسلام رساند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×