دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نماز شکر

نمی‌گویم ز نوک نیزه با خواهر، تکلّم کن

نگاهت پاسخ من داد، بر طفلت ترحّم کن

 

اگر چه غنچه‌ی بی‌آب، هرگز نشکفد امّا

درِ فردوس را بگْشا، به روی من، تبسّم کن

 

آتش غم

 

چو رأس پاک تو را روی نی نظاره کنم

دوباره یاد از آن جسم پاره‌پاره کنم

 

در این عبور پُر از اضطراب، کو فرصت؟

که بهر اهل حریم تو، فکر چاره کنم

بوی پیراهن یوسف

 

هلال من! کجا بودی؟ بیا دور و بَرَت گردم

مقیم آستانت باشم و خاک درت گردم

 

دو چشمم، چشمه‌ی آب است و سقّای تو در خواب است

اگر رخصت دهی با اشک خود، آب‌آورت گردم

سیمای زینبی

 

گر خدا خلق کند، آدم و حوّای دگر

می‌نیاید به جهان، زینب کبرای دگر

 

ما نگوییم گِلش از گِل ما نیست ولی

عفّت و عصمت او آمده از جای دگر

لب شکّر‌شکن

 

ای برادر! به فدای سر دور از بدنت!

جان به قربان سر و آن بدن بی‌کفنت!

 

کاش از روز ازل، زینب تو چشم نداشت!

تا نمی‌دید به این حال، در این انجمنت

آغاز فراق

 

حال که ای هم‌سفر! بی‌تو سفر می‌کنم

زادِ ره خویش را، خون جگر می‌کنم

 

تیره کنم صبح را، شعله زنم شام را

زآن ‌که شب خویش را، بی‌تو سحر می‌کنم

 

به حسرت

 

ز حسرت، لاله امشب، داغِ ماتم بر جگر دارد

که زینب، سوی شام از کوفه، آهنگ سفر دارد

 

روان شد کاروان و مانْد اندر پی، دل لیلا

کجا مادر تواند دیده از فرزند بردارد؟

 

وعدۀ وصال

 

ورد زبان من که برادر برادر است

صد بار اگر اعاده کنم نا‌مکرّر است

 

آن جسم توست یا که بلای مجسّم است؟

وین جان من وَ یا غم و درد مصوّر است؟

وعدۀ ما و تو

 

جلوه‌ی روی تو بود، طور مناجات ما

کعبه‌ی کوی تو بود، قبله‌ی حاجات ما

 

شربت دیدار تو، آب حیات همه

صحبت این ناکسان، مرگ مفاجات ما

هوای زلف تو

 

زینب نمود سوی شهیدان، نظاره‌ای

وز دودِ آه، زد به عوالم، شراره‌ای

 

بر پیکرِ شریفِ برادر، خطاب کرد

کآخر دمی به خواهر بی‌کس، نظاره‌ای

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×