دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوی دلبر

 

آمد هوای کرببلا باز بر سرم

ای کاروان! گذر کن از آن‌ کوی دلبرم

 

زینب ز شام آمد و بر نینوا رسید

گفتا که ای عزیز‌تر از جان! برادرم!

نبود گمان

 

بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم!

شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم

 

بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد

وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم

هر دم ‌شهید

 

ای کربلا! ای کعبه‌ی عشق و امیدم!

بعد از جدایی‌ها به دیدارت رسیدم

 

ای کربلا! آغوش بگْشا، زینب آمد

من زینبم کز رنج دوری‌ها خمیدم

سفیر شام

اگر چه در سفر شام، رنج و صدْمه کشیدم

هزار شکر! شها! ماندم و مزار تو دیدم

 

چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب!

تو خود گواه منی کاندر این سفر چه کشیدم

نقد جان

 

پس از تو، جان برادر! چه رنج‌ها که کشیدم

چه شهر‌ها که نگشتم، چه کوچه‌ها که ندیدم

 

به سخت‌جانی خود آن‌ قَدَر نبود گمانم

که بی‌تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم

مصحف بدن

 

به زخم‌های تنت، چون اشاره می‌کردم

به دامن از مژه جاری، ستاره می‌کردم

 

برای رفتنِ تا کوفه داشتم تردید

به مصحف بدنت، استخاره می‌کردم

فیض زیارت

 

از آن ساعت که خود را ناگزیر از تو جدا کردم

تو بر نی بودی و دیدی چها دیدم، چها کردم

 

گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بُردم

ولی فیض زیارت را، تمنّا از خدا کردم

پرچم اسیری

مجنون‌صفت به دشت و بیابان دویده‌ام

اکنون به کوی عشق تو جانان رسیده‌ام

 

در راه عشق تو، شده پایم پُر آبله

از بس که روی خار مغیلان دویده‌ام

 

شرار آه

 

برگشتم از سفر، گل در خون تپیده‌ام!

ای سرو سرفراز! ببین قد خمیده‌ام

 

وقتی دلم به خون جگر، موج می‌زند

گویی که من به جای تو در خون تپیده‌ام

خضاب خون

داستان‌هایی که از شام خراب آورده‌ام

عالمی از صبر خود، در اضطراب آورده‌ام

 

رأس خونین تو بر نی بود با من هم‌سفر

خود تو دانی زآن چه از شام خراب آورده‌ام

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×