دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
داغدار درد

باور نمی‌کنم سر بازار بردنت

نامحرمان به مجلس اغیار بردنت

 

از سینۀ حسین، تو را چکمه‌ای گرفت

از کربلا به کوفه، به اجبار بردنت

 

علت پیری

 

عمه جان، پای من و حال شما دیدنی است

دل خون، پای برهنه، چه سفر کردنی است؟

 

عمه جان، موی من و روی شما سوخت، ببین

کعب نی پیرهنم را به تنم دوخت، ببین

 

طنین خطبه‌

سپس روز از نفس افتاد و راوی گفت آوای اذان پیچید

صدا، آری، صدای زخمی زن در گلوی آسمان پیچید

 

صدا، امّا صدایی چون صدای غربت مولا  که راوی گفت:

طنین خطبه‌اش انگار در صفّین و گوش نهروان پیچید

 

کوفۀ ویران

من از این وضع پریشان نگرانم به خدا

از فراوانی نسیان نگرانم به خدا

 

پر کشیدند سحر همسفرانم، حالا

مانده‌ام خسته، هراسان نگرانم به خدا

دفتر اشک

کاسۀ چشم مرا از آب زمزم پر کنید

کاسۀ خالی من را نیز نم نم پر کنید

 

من به ‌اینکه روز و شب ‌اینجا بیایم دلخوشم

راضی‌ام‌ این کاسه را هر بار، کم کم پر کنید

ورود کاروان اهل بیت(ع) به شام

 

بفرمایید روضه، آدرس: دروازۀ ساعات

بعد از کوچۀ تنگ یهودی‌ها

تَه بازار شام سابق و امروز بازار حمیدیّه

گرفته مجلسی ارباب در کاخ یزیدیّه

شعله افتاد به گلزار

دختر فاطمه! بازار! خدارحم کند

چادر پاره و انظار، خدا رحم کند

 

ما که از کوچه فقط خاطرۀ بد داریم

شود‌ این  حادثه تکرار خدا رحم کند

۳

ای چشم‌‌های هرزۀ شامی، حیا کنید

ناموس اهلبیت و تماشا! ابا کنید

 

 این ازدحام زشت اَراذل برای چیست

بر آل پاک فاطمه کمتر جفا کنید

هم‌قدم قافله

دلخونم از این فاصله، خواهم آمد

من هم‌قدم قافله خواهم آمد

 

با یاد سه‌ساله‌ای که جا ماند از راه

با پای پر از آبله خواهم آمد

غمگین‌تر از باد و باران

دلخون تر از ابر و طوفان، غمگین تر از باد و باران

مانده به راه برادر، تنهاترین چشم گریان

 

در موج خون نیمه باز است، چشمی ‌که جانی ندارد

پیراهنی غرق خون را، بر سینه اش می‌فشارد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×