دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یال‌هایی سوخته

با صدای روضه‌خوان رفتم به جایی سوخته

روضه‌خوان می‌خواند، اما با صدایی سوخته

 

باز هم شرمنده؛ در دستم ندارم بیشتر

واژه‌هایی آتشین، زلف رهایی سوخته

 

مأموریت تازه

ببریدم که پیام از تن بی سر دارم

حرف‌ها با سپه کوفه ز حنجر دارم

 

شکوه بر فاطمه دارم ز جسارت‌هاتان

من شکایت ز شما نزد پیمبر دارم

هجده گل زهرا

زیر نور کمی از ماه، بدن‌ها پاره

خیمه‌ها سوخته، جمعی ز حرم آواره

 

آن طرف‌تر تن هجده گل زهرا بی سر

این طرف مقنعه و چادر و چندین معجر

 

«زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم»

آمده موسم تنهایی و حیران شده‌ام

دادم از دست تو را، سخت پریشان شده‌ام

رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده‌ام

نظری کن چقدر بی سر و سامان شده‌ام

این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست

گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست

دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست

 

پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود

این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست

زلف پریشان

بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا

تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟

 

من ببینم که تو بی پیرهنی می‌میرم

تکیۀ بر نیزۀ غربت بزنی، می‌میرم

فیض گریه

ما که مرید میکده و مست باده‌ایم

عمرى است دل به حضرت معشوق داده‌ایم

 

قبل از سرشتن گِلِمان مفتخر شدیم

در کوى عشق نوکر این خانواده‌ایم

 

عاشق آن است که تطهیر کند دل با اشک

مست آن است که از باده سبو بردارد

چشم ‌امید ز هرکس به جز او بردارد

 

یار عیسى به نفسم زنده کند عالم را

گر لب از لب به دم قدسى هو بردارد

پیلۀ عشق

از جهان گر چه به جز غصه ندیدیم حسین

غم و اندوه شما باز خریدیم حسین

 

شیوۀ چشم شما بود به دل آتش زد

چقدر از غمتان داغ کشیدیم حسین

غمخانۀ احمد

همرهان بار گشایید که مقصد اینجاست

به خدا قتلگه آل محمد اینجاست

 

کربلایی که شنیدید ز جدم، همه دم

خود گواه است، که غمخانۀ احمد اینجاست

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×