دسترسی سریع به موضوعات اشعار
چنین برادر
حسین، پیش تو انگار در کنار علیست
کسی چنان که تو، هرگز شبیه حیدر نیست
زلال علقمه، در حسرت تو میسوزد
کنار آبی و لبهای تفتهات، تر نیست
به زیر سایهٔ دست تو مینشست، حسین
چه سایهای و چه دستی! شگفتآور نیست؟
کوچۀ بیعاطفه
خنده بر پارهگریبانیمان میکردند
خنده بر بیسر و سامانیمان میکردند
هرچه ما آیه و قرآن و دعا میخواندیم
بیشتر شک به مسلمانیمان میکردند
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم مو به مو
خون، گوشوارهها زده بر گوشهایمان
صد بغض مانده جای گلوبند در گلو