دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به‌ وقت گلو

 

به بام بر شده‌ام، از سپیدۀ تو بگویم

اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم

 

اذان به وقت گلویی که قطعه‌قطعه، غزل شد

غزل‌غزل شده‌ام تا قصیدۀ تو بگویم

دریاچۀ غم

قد آیینه‌ها خم شد دوباره

دلم دریاچۀ غم شد دوباره

 

صدای سنج و دمّام آمد از دور

بخون ای دل! محرّم شد دوباره

خون خدا

یکی جامه از تن دریا بیرون کشید

یکی انگشتری ماه را دزدید

اما کسی به غیر خدا

یاقوت خون تو را برنداشت

توفان ساعت ۳

آغاز ابرها

در ساعت یک است به وقت نجف

 

این سه روز و آن سه روز کربلا

هان بگو بایستند، نگذرند حاضران به غایبان خبر برند

حاضران و غایبان که غایبند غایبان و حاضران که حاضرند

حاضران گوش بسته، چشم باز این جماعتی که کور یا کرند

شبیه آیۀ تطهیری!

نه مثل ساره ای و مریم! نه مثل آسیه و حوّا فقط شبیه خودت هستی! فقط شبیه خودت زهرا!

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری شبیه آیۀ تطهیری! شبیه سورۀ اعطینا!   

شناسنامۀ تو صبح است، پدر تبسّم و مادر نور سلام ما به تو ای باران، سلام ما به تو ای دریا!

به یحیی و سیاوش جلوه می‌بخشد گل خونت

نمی‌دانم تو را در ابر دیدم یا کجا دیدم به هر جایی که رو کردم فقط روی تو را دیدم

 

تو را در مثنوی، در نی، تو را در‌ های و هو، در هی تو را در بند بند ناله‌های بی‌صدا دیدم

 

تو مانند ترنم، مثل گل، عین غزل بودی تو را شکل توسل، مثل ندبه، چون دعا دیدم

 

وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

در مشک تشنه، جرعۀ آبی هنوز هست اما به خیمه‌ها برسد با کدام دست؟

برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»

تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت سنگی زدند و کوزۀ لب تشنگان شکست!

چون سیب سرخ افتاد، از بس رسید عباس

 

در خود شکست آن شب، از خود برید عباس

اوج ولایت است این، خود را ندید عباس

آن عاشقان یکدست، هفتاد تن نبودند...

یک تن شدند، یک تن، اول مرید عباس  

با کاروان نیزه (بند اول)

می‌‌آیم از رهی که خطرها در او گم است

از هفت منزلی که سفرها در او گم است

 

از لا به لای آتش و خون جمع کرده‌ام

اوراق مقتلی که خبرها در او گم است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×