دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گریۀ بدون صدا

 

آهش میان هلهله‌ها ناپدید شد

از گریۀ بدون صدا نا‌امید شد

 

دیگر بلند نام تو را می‌زند صدا

او نوحه خواند و خالق طرحی جدید شد

 

روضۀ با آب وتاب

دوباره روضۀ با آب وتاب می‌گیرم

من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم

 

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم

گلدسته‌های نیزه

قلبش شکسته بود و نگاهش به راه بود

پژمرده از ندیدن خورشید و ماه بود

 

با آنکه رنگ چادر او رفت در مسیر

از هر طرف اسیر هجوم نگاه بود

 

تیر تماشا

به روى دامن من ‌امشب استراحت کن

چو من به خاک نشینى بیا و عادت کن

 

چقدر دور سر روى نیزه پر بزنم

بمان و مثل همیشه کمى محبت کن

آسمان نیزه

رد چندین زخم بر هر زخم بود

پیکر تو زخم اندر زخم بود

 

از قفای نی نگاه انداختم

صورت ماهت سراسر زخم بود

 

در میان غصه‌ها یک روز خوش بر خود ندید

از خرابه می‌رسد آوای دختر بچه‌ای می‌کشد آخر مرا غم‌‌های دختر بچه‌ای

 

در میان غصه‌ها یک روز خوش بر خود ندید پر شد از درد و بلا دنیای دختر بچه‌ای

اسیر شبنم

دوباره چشم کبودم اسیر شبنم شد صدای هق هق و اشکم دوباره توأم شد

 

بهشت روی زمینم تو بودی و رفتی از آن به بعد دگر زندگی جهنم شد

عطر سیب

خیزران و بوسه بر دندان و لب‌ها خوب نیست ما عزاداریم، این بزم و طرب‌ها خوب نیست

در مذاق من که عطر سیب را حس کرده‌ام بوی تند و تیز این ماءالعنب‌ها خوب نیست

در خرابه مصرعی از زندگی‌ام طی شده

با لب تشنه نگاهی پر تمنا می‌رود ساحل چشمی به استقبال دریا می‌رود

با دعا چشم تری باشد یقیناً با شتاب روی بال عرشیان تا عرش اعلا می‌رود

زلف‌هایت را ورق می‌زد شبیه مقتلی

از وقار عمه جان خود حجاب‌ آموخته او مودب بودنش را از رباب‌ آموخته

 

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت رزم را از فاطمه، از بوتراب‌ آموخته

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×