دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بند سوم از بحر طویل

شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را

 

بند دوم از بحر طویل

روز عاشور که در خیمه پدر از من مظلومه جدا شد، به رخم بوسه زد و اشک فشان رو به سوی معرکه کرب و بلا شد، سر و جان و تن پاکش همه تقدیم خدا شد، به ره دوست فدا شد، حرم الله پر از لشکر دشمن شد و چون طایر بی‌بال پریدم، گلویم تشنه و با پای پیاده به روی خار دویدم، شرر از پیرهنم شعله کشید و ز جگر آه کشیدم که سواری به سویم تاخت و با کعب سنان بر کمرم زد، به زمین خوردم و خواندم ز دل خسته خدا را  

بند اول از بحر طویل

کیستم من؟ دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه در شهوار حسینم، به خدا عمه ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را

تشنۀ مناجات

کلیم بی کفن کربلای میقاتی خلیل بت شکن کعبۀ خراباتی

چه فرق می‌کند آخر به نیزه یا گودال؟ همیشه و همه جا تشنۀ مناجاتی

گلزخم‌‌ها

با سر رسید‌ه‌ای، بگو از پیکری که نیست از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم کو دست مهربان نوازشگری که نیست

با چشم‌های غیرت سقّا

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

تا تاول دوبار‌ه‌ای از راه می‌رسد با گریه آه می‌کشد آن را هنوز هم

بال کبود

من گریه می‌کنم به سر از پیکری که نیست تو شکوه می‌کنی ز من از معجری که نیست جارو زدم به پای تو خاک خرابه را با چند تار گیسوی از خون تری که نیست  

کوچه‌های نامحرم

به دامنم ببرد رشک، آسمان بابا! به ماه تا که تو را می‌دهم نشان بابا! تو بعد نیزه و طشت و تنور و خورجین‌ها شدی به کودک ویرانه میهمان بابا!

 

سه ساله دختر که زدن نداره

زدن نداره

 دختری که رمق به تن نداره

راه می‌رم آروم

 این پا که نای دویدن نداره

قطره قطره شمعم آب شد

 

زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد رفت

 

من سند آورده‌ام از زجر‌های زجر، حیف! باد با خود برده مو‌های مرا، اسناد رفت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×