دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سرافرازی

روزی که ستم، دست درازی می‌کرد

با خنجر، حنجر تو، بازی می‌کرد

 

وقتی که سرت به منبر نیزه نشست

دیدند که نیزه، سرفرازی می‌کرد!

 

داغ گل

قربان مرام و پیکر بی‌سر تو

سرها به فدای سر بی‌پیکر تو

 

از داغِ گل و قبیلۀ سوختگان

داریم دلی، چو «پهلویِ» مادر تو!

 

چشم دریازده

دستی که ز موج علقمه کام گرفت

افتاد جدا و دست حق نام گرفت

 

چشمی که ز عکس موج، دریازده بود

با تیر به خون تپید و آرام گرفت

شیرازۀ صبر

در غربت شام و کوفه، نام‌آور عشق

همزاد بلا، مادر غم، خواهر عشق

 

با موی پریشان شده، شیرازۀ صبر

با قدّ خمیده، سایه‌ای بر سر عشق

 

روح ملکوتی

در کام تو، ذوالفقار حیدر به نیام

در خطبۀ تو، گرمی صد شعله پیام

 

هر چند به خاک غم نشسته‌ست دلت

روح ملکوتی تو در اوج قیام

 

جوشن صبر

ای جسم کبود گشته‌ات، جوشن صبر

وی خیمه‌گه سوخته‌ات، مأمن صبر

 

تا حفظ شود ز چشم زخم غم‌ها

نام تو شده است حرز بر گردن صبر

 

پژواک خطابه

ای صبر تو، چاک کرده پیراهن غم

وی عزم تو، آتش زده بر خرمن غم

 

پژواک خطابه‌های تو محو نمود

از ساحت پاک حنجرت، شیون غم

صاعقۀ خطابه

ای صبر تو، تازیانه بر پیکر ظلم

وی زخم اسارت تو، بر حنجر ظلم

 

چون صاعقۀ خطابه‌ات شعله کشید

باقی نگذاشت غیر خاکستر ظلم

خلیل نینوا

گر جسم تو، سوده گشت در هاون صبر

روح تو ببخشید توان بر تن صبر

 

پیداست، خلیل نینوای عشقی

ای سینۀ آتشین تو، گلشن صبر

قحطی مرد

ای گشته سفیر عشق، در شهر فریب

وی بر سر دار، بر لبت نام حبیب

 

گردید چو در کرب و بلا قحطی مرد

نام تو گذشت بر لب شاه غریب

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×