دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عزای قافله سالار دین

بیا که جرعه ده بادۀ الست اینجاست

چهارده خم سربسته هر چه هست اینجاست

 

حضور قائل قالوا بلای صبح ازل

که از صبوحی عشقند مست مست اینجاست

وداع

ز کویت ای برادر با دو چشم خون‌فشان رفتم

ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم

 

تو گر از خون خود این سرزمین را گلسِتان کردی

ولی من همچو بلبل با فغان زین گلسِتان رفتم

وفای خواهری

بیا در کربلا محشر بیین، کین گستری بنگر

نظر کن در حریم کبریا، غارتگری بنگر

 

فروشنده حسین و، جنس هستی، مشتری یزدان

بیا کالا ببین، بایع نگه کن، مشتری بنگر

 

طور تجلّی

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

 

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه‌چاک ناوک دشمن حسین توست

دو بند از یک ترکیب‌بند
پیراهن صبر

زینب چو جسم پاک برادر نظاره کرد

کرد این خطاب و پیرهن صبر پاره کرد

 

ای تشنه لب به سوی که بعد از تو رو کنم؟

جویم که را که درد دل خود به او کنم؟

 

اشک گل کرد

گر کشم خاک پای تو در چشم

خاک را با نظر کند زر، چشم

 

گر به پای تو ریخت گوهر، اشک

تحفه از این نداشت بهتر، چشم

طلای ناب

یک قطعه طلای ناب پیدا کردم

در علقمه آفتاب پیدا کردم

 

هم پارۀ جسم ماه، هم پارۀ دست

هم‌پارۀ مشک آب پیدا کردم

گرچه آبم، روزی اما سوختم

گاه ابر و گاه باران می‏‌شوم گاه از یک چشمه جوشان می‌‏شوم گاه از یک کوه می‏‌آیم فرود آبشار پرغرورم، گاه رود

پارۀ قرآن

این پرچم عشق است که بر دوش من است؟

یا پارۀ قرآن که در آغوش من است؟

 

نه، نه! بگذارید بگویم این کیست:

شش ماهه گلِ سرخِ عطش‌نوش من است

سفینۀ خون

به گاهواره‌ات ای هُرم التهاب، بخواب!

تو خانه‌زادِ غمی، لحظه‌ای بخواب، بخواب!

 

تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد

بخواب در بَرَم ای روح سبزِ آب، بخواب!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×