دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
موسم عزا

 

محرّم آمد و شد موسم عزای حسین

سیاه‌پوش فلک گشت از برای حسین

 

گر از خدا طلب خون‌بها حسین کند

به جز خدا، به خدا! نیست خون‌بهای حسین

رکاب پر خون

 

شد شام و چرخ‌، چون سر ببْریده‌ای ز تن

غلتان، میان خونِ شفق گشت غوطه‌زن

 

یا هم‌چو مغفری که به خون گشته سرنگون

یا چون سری که کرده جدا تیغش از بدن

طاق نوحه

 

باز این عزای کیست؟ که خلق دو عالمش

هستند هم‌چو کعبه، سیه‌پوش در غمش

 

بی‌پرده بانگ شیون غم می‌رسد همی

از پرده‌ای که چشم مَلَک نیست، مَحرمش

سیاه‌پوش

ایّام در‌هم است از این ماجرا هنوز

دارد به یاد، واقعۀ کربلا هنوز

 

دارد از این معامله، روح نبی، ملال

در ماتمند، سلسلۀ انبیا هنوز

 

بال قنوت

مرا به جادۀ بی‌انتهایتان ببرید

به سمتِ روشنیِ ناکجا‌یتان ببرید

 

کنار سفره اگر میلتان، تمایل داشت

دو تکّه‌ سیب، برای گدایتان ببرید

 

گندم رسیده

بالا نرفت آن‌ که به پای تو، پا نشد

آقا نشد، هر آن‌ که برایت، گدا نشد

 

مقصود از تکلّم طور، از تو گفتن است

موسی نشد، هر آن‌ که کلیم شما نشد

 

 

حدیث تشنه‌لبان

به هر که می‌نگرم چشم پُر نمی ‌دارد

کشیده سر به گریبانِ ماتمی دارد

 

اگر ستاره بُوَد، اشک حسرتی بارد

وگر سپهر بُوَد، قامت خمی دارد

 

 

هلال پشت‌کمان

هلال از چرخ پیدا گشت و پشتی چون کمان دارد

بلی بر دوش، بارِ ماتم فخر جهان دارد

 

بُوَد ماه عزای سرور لب‌تشنگان این مه

فلک در بر لباس نیل‌گون از بهر آن دارد

 

جانب مغرب

هلالی از فلک سر زد که پشتی چون کمان دارد

مگر بر دوش خود، بار غم شاه جهان دارد؟

 

خجالت می‌کشد گویا ز نور دیدۀ زهرا

که سر افکنده در زیر و رخی چون زعفران دارد

 

دو زمزم

کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد

چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد

 

هر کجا مُلک خدا هست، حسینیّۀ توست

هر که را می‌نگرم، شور محرّم دارد

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×