دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
در پرتو عشق

 

عشق شه تا در دل حرّ ریاحی، خانه کرد

آن یلِ مردافکنِ ضرغام را دیوانه کرد

 

پرتوی افتاد تا از عشق آن شه بر دلش

بر دلش کرد آن ‌چنان ‌که شمع با پروانه کرد

وقت دفاع

سلام ما به جوانی که مُسلمش، پدر است!

به جلوه، منزلتِ آن پدر از این پسر است

 

در آسمان بنی‌هاشم، او ستارۀ عشق

ز دودمان عقیل و در آن صدف، گهر است

 

غریب‌تر

شبی که دیدۀ خود، پُر‌ ستاره می‌کردم

برای غربت دل، فکر چاره می‌کردم

 

به دانه‌های چو تسبیحِ اشک در دستم

برای آمدنت، استخاره می‌کردم

 

کوچه به کوچه

روی تو را به چشم دل، از سرِ دار دیده‌ام

جانب مکّه پر زند، جان به لب رسیده‌ام

 

حُرمت جان شکسته‌ام، در دل خون نشسته‌ام

تا که به دست بسته‌ام، بار غمت کشیده‌ام

 

روح بی‌قرار

 

دستی بلند می‌شود، این نوحه‌ها کم است

ای عشق! شیعه باش که ماه محرّم است

 

سهم شما، همیشۀ تاریخ، از فدک

یک پهلوی شکسته و یک آسمان غم است

جام هلاهل

ای دل! فگار باش که ایّام ماتم است

ای جان! سیاه ‌پوش که ماه محرّم است

 

ای دیده! خون ببار دمادم که اهل دید

دانند آن دمی که غنیمت، همین دم است

 

احرام خون

 

فرمود: «مکّه مسموم»، فرمود: «مکّه سَم شد»

این خانه بار دیگر، بازار بیش و کم شد

 

دیشب دوباره جدّم، آمد به خوابم و گفت:

این خانه بار دیگر، جُرثومۀ صنم شد

 

آبروی حج

خوشا آن کس! که امشب در کنار کعبه، جا دارد

به سر، شور و به دل، نور و به لب، ذکر خدا دارد

 

همه در مکّه جمع و کاروانی خارج از مکّه

ره صحرا گرفته، کیست این، عزم کجا دارد؟

 

 

شمع طور

آن تیره‌شب که جمع پریشان، روان شدند

از ناله قدسیان، جرسِ کاروان شدند

 

هم حاملانِ عرش به زانو در‌آمدند

هم طایرانِ سدره برون‌ ز آشیان شدند

 

شمع حقیقت

آزاده‌ای که کعبۀ عشق است، کوی او

دارند چشم، اهل دو عالم به ‌سوی او

 

صاحب‌دلان کنند به ‌شکرانه، جان‌ نثار

در مقدم صبا به نسیمی ز کوی او

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×