دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مه انجمن

 

آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش

جلوه‌گر نور خدا از رخ پرتو‌فکنش

 

آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار

روشن از چهره‌ی تابنده و وجه حسنش

چشم به ساقی

 

از لاله دید، پُر‌چمنی، در برابرش

آمد دمی که بر سر جسم برادرش

 

لبریز برکه‌ای به تموّج ز خونِ گرم

غلتان در آن، برادرِ با جان برابرش

سجود عشق

 

بیا از خاک بردار و به دامانت، سرم بگذار

به پیش چشم دشمن، پای بر چشم ترم بگذار

 

اگر چشمم پُر از خون است و جایی بهر پایت نیست

بیا چشم انتظارم، پا به چشم دیگرم بگذار

ختم دو دست

به روی سینۀ تو، جای بوسه حتّی نیست

وَ زخم خورده‌تر از پیکرت، در این‌ جا نیست

 

چه فکر می‌کند این جوی چشمْ‌تنگ و خسیس؟

سرابِ برکۀ کوچک، حریف دریا نیست

 

ماه بنی‌هاشم

در کنار علقمه، سروی ز پا افتاده است؟

یا گلی از گلشن آل عبا افتاده است؟

 

در فضای رزم‌گاه نینوا با شور و آه

ناله‌ی جان‌سوز «ادرک یا اخا» افتاده است

 

جواب‌شمشیر‌ها

 

تو را که چشمانت، هر که را جواب شدند

صفوف نیزه و خنجر، چرا جواب شدند؟

 

چه بود پرسشت؟ ای آینه! از این مردم

که سنگ‌های رها در هوا جواب شدند

سرخط سیادت

سلام باد به «عابس»، به حُسن عادت او!

که بود عشق خدا، سرخط سیادت او

 

به خاندان علی، خاندان او، عاشق

ز جان‌نثاری او، جلوه‌گر، ارادت او

 

غلام ترک

داد اندر آن میان، شه لب‌تشنه را سلام

«تُرکی» که بود سیّد سجّاد را «غلام»

 

از شاه خواست، رخصت میدان کارزار

تا دادِ ترک‌تازی و مردی دهد تمام

 

 

عشق و پیری

عشق را بنْگر که در پیری، چسان غوغا کند

پیرمردی را چگونه واله و شیدا کند

 

«مسلم بن عوسجه» گفتا به شاه دین، حسین

اذن جنگم ده که عشق تو، مرا رسوا کند

راندۀ خوانده

اگر بر آستان خوانی مرا، خاک درت گردم

وگر از در برانی، خاک پای لشگرت گردم

 

به دامانت غبار‌آسا نشستم، برنمی‌خیزم

وگر بفْشانی‌ام، خیزم ولی گِرد سرت گردم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×