دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قطره قطره، لاله لاله در دل صحرا گذاشت

در غریبی تا به خاک و خون سر خود را گذاشت رو به سمت آسمان پا بر سر دنیا گذاشت

 

دست مردی آب بر حلقوم خشک او نریخت نیزۀ نامرد روی حنجر او پا گذاشت

نشانی عرش

به روی شانۀ مهتاب دیده‌بانی داشت

و زیر پای خودش فرش آسمانی داشت

 

نه اینکه راه زمین را اشاره می‌فرمود

برای رفتن تا عرش هم نشانی داشت

تقدیم به حاج سعید حدادیان ، آنکه همیشه با من مهربان است
زحمت

پایش ز دست آبله آزار می‌کشد

از احتیاط دست به دیوار می‌کشد

 

در گوشۀ خرابه کنار فرشته‌ها

«با ناخنی شکسته ز پا خار می‌کشد»

یکی من ـ یکی تو

قدم من نفس من زمین تو هوا تو

به اینجا رسیده «من» م با دو تا «تو»

 

بیا شاید این بال‌هامان پریدند

خدا را چه دیدی، تو حالا بیا تو ...

 

 برای پر و بال اینجا نشینم

کمی آسمان باش و من هم برا تو

سنگ غسل

کیست امشب در دل طوفانی او جا کند

قطره‌های تاولش را راهی دریا کند

 

گرد و خاکی گشته بود، اما هنوز آئینه بود

صفحۀ آئینه را فردای محشر وا کند

 

یک نفر باید که زینب‌وار بشناسد تو را

کربلا رفتی در و دیوار بشناسد تو را

در پس دیوار و در مسمار بشناسد تو را

 

آرزوی تو فقط این است یک دفعه حسین

روی نی با چشم‌های تار بشناسد تو را

 

میان دشت عطش، خیمه‌های در آتش

برای گریه دلم یک اشاره می‌خواهد

نگاه، رخصت اشکی دوباره می‌خواهد

 

میان دشت عطش خیمه‌های در آتش

کسی که رفت دلی پر شراره می‌خواهد

زبان حال امام باقر (ع) با حضرت رقیّه (س)

تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه

چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه

 

فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می‌زد

از چند صورت مثل مادر بودی و من نه

نقطه‌چین

زود بر انگشتر صحرا نگین انداختند

چون عقیق سرخ خود را بر زمین انداختند

 

مثل بارانی که مشتاق است خاک تشنه را

از فراز ناقه‌ها خود را چنین انداختند

 

آذین

ذکر لب من دعا و آمین شده است

باغ تن من بنفشه آذین شده است

 

جای دو سه تا عروسک امشب بابا

دامان من از خون تو رنگین شده است        

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×