- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۹/۰۱
- بازدید: ۲۵۷۸
- شماره مطلب: ۹۲۶۶
-
چاپ
خاطرۀ گریهآور
ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد
میان کوچه عبای مطهرش افتاد
دوباره کوچۀ باریک و سنگهای زمین
مواظب است نیافتد، که آخرش افتاد
نهاده است به دیوار شانههایش را
اگر چه تکیه زده، باز پیکرش افتاد
بلند شد به سر زانویش، زمین نخورد
چه کرده زهر که این بار با سرش افتاد
نشد صدا بزند یک نفس جوادش را
که کار او به نفسهای آخرش افتاد
رسید یک طرف حجره و زمین غلطید
درست مادر او سمت دیگرش افتاد
نبود طشت به پیشش، ولی یقین دارم
که تکههای جگر در برابرش افتاد
گریست دامنش از پارۀ جگر پر شد
که یاد خاطرۀ گریهآورش افتاد
تمام حجره پر از روضههای محسن بود
همینکه خانه پر از شعله شد، درش افتاد
شکسته شد در و یک ضربه میخ را هول داد
همینکه محسنش افتاد، مادرش افتاد
* * *
رسید کاسۀ آبی، حسین گفت حسین
دوباره لرزه به لبهای مضطرش افتاد
حرامزادهای آمد به سینهاش پا زد
در آن طرف، سر گودال، خواهرش افتاد
چه سخت شد، اثر بوسه از گلو نگذاشت
که شمر از نفس افتاد، خنجرش افتاد
یکی دو تا نه، خدایا دوازده ضربه
میان پنجه سری ماند و حنجرش افتاد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
خاطرۀ گریهآور
ز درد بال و پری زد، ولی پرش افتاد
میان کوچه عبای مطهرش افتاد
دوباره کوچۀ باریک و سنگهای زمین
مواظب است نیافتد، که آخرش افتاد
نهاده است به دیوار شانههایش را
اگر چه تکیه زده، باز پیکرش افتاد
بلند شد به سر زانویش، زمین نخورد
چه کرده زهر که این بار با سرش افتاد
نشد صدا بزند یک نفس جوادش را
که کار او به نفسهای آخرش افتاد
رسید یک طرف حجره و زمین غلطید
درست مادر او سمت دیگرش افتاد
نبود طشت به پیشش، ولی یقین دارم
که تکههای جگر در برابرش افتاد
گریست دامنش از پارۀ جگر پر شد
که یاد خاطرۀ گریهآورش افتاد
تمام حجره پر از روضههای محسن بود
همینکه خانه پر از شعله شد، درش افتاد
شکسته شد در و یک ضربه میخ را هول داد
همینکه محسنش افتاد، مادرش افتاد
* * *
رسید کاسۀ آبی، حسین گفت حسین
دوباره لرزه به لبهای مضطرش افتاد
حرامزادهای آمد به سینهاش پا زد
در آن طرف، سر گودال، خواهرش افتاد
چه سخت شد، اثر بوسه از گلو نگذاشت
که شمر از نفس افتاد، خنجرش افتاد
یکی دو تا نه، خدایا دوازده ضربه
میان پنجه سری ماند و حنجرش افتاد