مشخصات شعر

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهرا

گریست چشم ترش، مثل مادرش زهرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهرا

 

چقدر فاطمه دارد، تبار پیغمبر

چه آفتی زده بر لاله‌زار پیغمبر

 

میان کوچه نشست و بلند شد آقا

شمارش نفسش باز می‌رود بالا

نفس نمانده برای سلالۀ زهرا

میان حجرۀ تنهایی‌اش فتاد از پا

 

شبیه مارگزیده به خویش می‌پیچید

خوشی ز عمر ندیده، به خویش می‌پیچید

 

به خاک حجره تنش را کشانده سر تا سر

صدای زیر لبش نالۀ غم مادر

چنان کبوتر زخمی که می‌زند پرپر

نگاه مضطربش خیره بر ورودی در

 

تن مطهرش انگار بال و پر می‌خواست

برای لحظۀ آخر فقط، پسر می‌خواست

 

جواد، آمد و سر را گرفت از دل خاک

تن نحیف پدر را گرفت از دل خاک

تمام خون جگر را گرفت از دل خاک

دو چشم غرق شرر را گرفت از دل خاک

 

همین که چشم ترش خیره شد به چشمانش

صدای «یا ولدی» زد شراره بر جانش

 

به یاد جد غریبش، دوباره گریان شد

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

لبش دوباره پر از نالۀ حسین جان شد

فضای حجره پر از گرد و خاک و طوفان شد

 

چقدر از غم این روضه‌ها مکدر بود

به فکر لحظۀ داغ علی‌اکبر بود

 

سرش به پای پسر بود، کربلا برعکس

عزا و داغ  پدر بود، کربلا برعکس

پدر عزیم سفر بود، کربلا برعکس

به روی پیکره سر بود، کربلا برعکس

 

به روی لب دم آخر فقط همین دم بود

ز داغ کرب و بلا گریه‌های من کم بود

 

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

دو دست بر کمرش، مثل مادرش زهرا

شکست بال و پرش، مثل مادرش زهرا

گریست چشم ترش، مثل مادرش زهرا

ندید دور و برش، مثل مادرش زهرا

 

چقدر فاطمه دارد، تبار پیغمبر

چه آفتی زده بر لاله‌زار پیغمبر

 

میان کوچه نشست و بلند شد آقا

شمارش نفسش باز می‌رود بالا

نفس نمانده برای سلالۀ زهرا

میان حجرۀ تنهایی‌اش فتاد از پا

 

شبیه مارگزیده به خویش می‌پیچید

خوشی ز عمر ندیده، به خویش می‌پیچید

 

به خاک حجره تنش را کشانده سر تا سر

صدای زیر لبش نالۀ غم مادر

چنان کبوتر زخمی که می‌زند پرپر

نگاه مضطربش خیره بر ورودی در

 

تن مطهرش انگار بال و پر می‌خواست

برای لحظۀ آخر فقط، پسر می‌خواست

 

جواد، آمد و سر را گرفت از دل خاک

تن نحیف پدر را گرفت از دل خاک

تمام خون جگر را گرفت از دل خاک

دو چشم غرق شرر را گرفت از دل خاک

 

همین که چشم ترش خیره شد به چشمانش

صدای «یا ولدی» زد شراره بر جانش

 

به یاد جد غریبش، دوباره گریان شد

دوباره از غم کرب و بلا پریشان شد

لبش دوباره پر از نالۀ حسین جان شد

فضای حجره پر از گرد و خاک و طوفان شد

 

چقدر از غم این روضه‌ها مکدر بود

به فکر لحظۀ داغ علی‌اکبر بود

 

سرش به پای پسر بود، کربلا برعکس

عزا و داغ  پدر بود، کربلا برعکس

پدر عزیم سفر بود، کربلا برعکس

به روی پیکره سر بود، کربلا برعکس

 

به روی لب دم آخر فقط همین دم بود

ز داغ کرب و بلا گریه‌های من کم بود

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×