- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۸/۰۱
- بازدید: ۱۴۹۷
- شماره مطلب: ۹۱۱۷
-
چاپ
هلال کامل
کسی که از امام عصر خود خواهد وصالش را
کسی که آرزو دارد نظاره بر جمالش را
ندارد چارهای جز اینکه بشناسد در این دنیا
صراط مستقیمش را، حرامش را، حلالش را
خیال معصیت، معصیت است و منتظر باید
نگه دارد از اوهام خطا، فکر و خیالش را
تعجب میکنم از عاشقی که بهر یک لذت
به آتش میکشد سرمایۀ هفتاد سالش را
چگونه ادعای بنده بودن میکند، آنکه
نمیپردازد از مازاد مالش، خمس مالش را
چه حیف است اشک آقا خرج رسوایی ما گردد
روان میسازد این اعمال ما، اشک زلالش را
محب آل حیدر لحظههایش مملو از ذکر است
همیشه مغتنم میداند از دنیا مجالش را
شهید از کل دنیایش برید و در ازای آن
از این ترک تعلق یافته، راه کمالش را
بسوز ای دل برای غصههای عمۀ سادات
که روی نیزهای کامل شده بیند هلالش را
امان از چوبۀ محمل، بگو یک زن در این محفل
ببندد بر سر خونی زینب، تکه شالش را
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
هلال کامل
کسی که از امام عصر خود خواهد وصالش را
کسی که آرزو دارد نظاره بر جمالش را
ندارد چارهای جز اینکه بشناسد در این دنیا
صراط مستقیمش را، حرامش را، حلالش را
خیال معصیت، معصیت است و منتظر باید
نگه دارد از اوهام خطا، فکر و خیالش را
تعجب میکنم از عاشقی که بهر یک لذت
به آتش میکشد سرمایۀ هفتاد سالش را
چگونه ادعای بنده بودن میکند، آنکه
نمیپردازد از مازاد مالش، خمس مالش را
چه حیف است اشک آقا خرج رسوایی ما گردد
روان میسازد این اعمال ما، اشک زلالش را
محب آل حیدر لحظههایش مملو از ذکر است
همیشه مغتنم میداند از دنیا مجالش را
شهید از کل دنیایش برید و در ازای آن
از این ترک تعلق یافته، راه کمالش را
بسوز ای دل برای غصههای عمۀ سادات
که روی نیزهای کامل شده بیند هلالش را
امان از چوبۀ محمل، بگو یک زن در این محفل
ببندد بر سر خونی زینب، تکه شالش را