مشخصات شعر

یک بار هم مرا ببری کربلا، بس است

وقت شفای عاجل من شد، دوا بس است

یک ذره خاک پات، برای شفا بس است

 

سائل رسیده است، به وقت رکوع تو

انگشترت برای غنای گدا بس است

 

یک منسبی برای گدا دست و پا بکن

گر چه برای من لقب «بی نوا» بس است

 

هم کم توقعم و هم اینکه بدون خرج

یک لحظه هم غلام تو باشم مرا بس است

 

کفتر شدم که بر روی گنبد پرم دهید

پرواز، در سراب بدون هوا بس است

 

از داغ دوری تو کم آورده‌ام علی!

تا کی من از ضریح تو باشم جدا؟ بس است

 

دیگر مرا ببر به شلوغی صحن خود

خسته شدم ز خلوت خود، انزوا بس است

 

تا اینکه دست پر بروم از حریم تو

گرد و غبار کاشی ایوانْ طلا بس است

 

تکیه به شانه‌‌های ضریح تو می‌‌دهم

آنجا برای این من بی دست و پا بس است

 

دیگر نمی‌خورم به زمین چونکه با توام

لنگیدن و به جاده زدن با عصا بس است

 

با دست رد میانه ندارم به جان تو

یک حاجتم به دست تو گردد روا بس است

 

کل حوائجم به کناری، نخواستم

یک بار هم مرا ببری کربلا، بس است

 

یک بار هم مرا ببری کربلا، بس است

وقت شفای عاجل من شد، دوا بس است

یک ذره خاک پات، برای شفا بس است

 

سائل رسیده است، به وقت رکوع تو

انگشترت برای غنای گدا بس است

 

یک منسبی برای گدا دست و پا بکن

گر چه برای من لقب «بی نوا» بس است

 

هم کم توقعم و هم اینکه بدون خرج

یک لحظه هم غلام تو باشم مرا بس است

 

کفتر شدم که بر روی گنبد پرم دهید

پرواز، در سراب بدون هوا بس است

 

از داغ دوری تو کم آورده‌ام علی!

تا کی من از ضریح تو باشم جدا؟ بس است

 

دیگر مرا ببر به شلوغی صحن خود

خسته شدم ز خلوت خود، انزوا بس است

 

تا اینکه دست پر بروم از حریم تو

گرد و غبار کاشی ایوانْ طلا بس است

 

تکیه به شانه‌‌های ضریح تو می‌‌دهم

آنجا برای این من بی دست و پا بس است

 

دیگر نمی‌خورم به زمین چونکه با توام

لنگیدن و به جاده زدن با عصا بس است

 

با دست رد میانه ندارم به جان تو

یک حاجتم به دست تو گردد روا بس است

 

کل حوائجم به کناری، نخواستم

یک بار هم مرا ببری کربلا، بس است

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×