- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۶
- بازدید: ۳۰۰۸
- شماره مطلب: ۸۷۷
-
چاپ
منم، همان که صدا میزدیش: دختر بابا!
بخواب بر سرِ زانوی خستهام، سرِ بابا!
منم، همان که صدا میزدیش: دختر بابا!
دلم گرفت ازین کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر؟! کجاست پیکر بابا؟!
میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد
دلم خوش ست به نور حضور پرپر بابا!
چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا!
منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا؟
چه خوب میشد اگر میشد این پرنده کوچک
میان خون و پریدن، فدای باور بابا
صبور باش! سرت سر بلند باد! مبادا
نگاه دشمنی افتد به دیدۀ تر بابا
بخوان برای من امشب درین سکوت خرابه
که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا!
دلم گرفت ازین کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر!؟ کجاست پیکر بابا؟!
مرا ببر به دیارم، به کوچههای مدینه
به خانهمان، به همان کلبۀ محقّر بابا
بخواب بر سر زانوی خستهام...
و چند لحظۀ بعد، آن صدای گریه نیامد
رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا...
منم، همان که صدا میزدیش: دختر بابا!
بخواب بر سرِ زانوی خستهام، سرِ بابا!
منم، همان که صدا میزدیش: دختر بابا!
دلم گرفت ازین کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر؟! کجاست پیکر بابا؟!
میان شام سیاهی که یک ستاره ندارد
دلم خوش ست به نور حضور پرپر بابا!
چرا نبود در آن روز، فرصتی که خدایا!
منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا؟
چه خوب میشد اگر میشد این پرنده کوچک
میان خون و پریدن، فدای باور بابا
صبور باش! سرت سر بلند باد! مبادا
نگاه دشمنی افتد به دیدۀ تر بابا
بخوان برای من امشب درین سکوت خرابه
که خواب سرخ ببینم، بریده حنجر بابا!
دلم گرفت ازین کوچههای سرد غریبه
چه دیر آمدی ای سر!؟ کجاست پیکر بابا؟!
مرا ببر به دیارم، به کوچههای مدینه
به خانهمان، به همان کلبۀ محقّر بابا
بخواب بر سر زانوی خستهام...
و چند لحظۀ بعد، آن صدای گریه نیامد
رسیده بود گل کوچکی به محضر بابا...