- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۹۸۶
- شماره مطلب: ۸۷۰۳
-
چاپ
دل نامهبر
میدرد داغ تو هر لحظه گریبان مرا
کاش خاموش کنی سینۀ سوزان مرا
خنده کردند در این شهر، همین که گفتم:
برسانید به او حال پریشان مرا
آتش از بام سرم ریخت که گیر افتادم
شعله سوزاند میان همه مژگان مرا
زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد
ریخت در کاسۀ آبی دو سه دندان مرا
مثل زینب دو پسر داشتم و حالا نه
حیف نشنید کسی هق هق طفلان مرا
آه بر حنجرشان بوسه زدم وقت وداع
گریه کردیم، ببین خیسی دامان مرا
تازه فهمیدهام آقا که جگر یعنی چه
من ندیدم، تو بگو داغ پسر یعنی چه
در هوایت دل نامهبر من میچرخد
باز دنبال تو چشم تر من میچرخد
میرسی بر سر یک نیزه و میبینی که
میشود دست به دست و سر من میچرخد
یک نفر برده زره، پیرهنم هست بگو
چقدر حرمله دور و بر من میچرخد
داد انگشترم و در عوضاش تیر خرید
حال دست همه انگشتر من میچرخد
میزنند بر دو سه تا میخ گره مویم را
روی قناره ز بس حنجر من میچرخد
بند بر پا زده، از پا بدنم میگردد
میخورد هی به زمین، پیکر من میچرخد
وای با خواهر تو، دختر تو، همسر تو
بین بازارچهها دختر من میچرخد
داد از عاقبت پیرهنت در گودال
کاش میشد که نچرخد بدنت در گودال
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
دل نامهبر
میدرد داغ تو هر لحظه گریبان مرا
کاش خاموش کنی سینۀ سوزان مرا
خنده کردند در این شهر، همین که گفتم:
برسانید به او حال پریشان مرا
آتش از بام سرم ریخت که گیر افتادم
شعله سوزاند میان همه مژگان مرا
زجر اینجا به لبم زد که نگویم برگرد
ریخت در کاسۀ آبی دو سه دندان مرا
مثل زینب دو پسر داشتم و حالا نه
حیف نشنید کسی هق هق طفلان مرا
آه بر حنجرشان بوسه زدم وقت وداع
گریه کردیم، ببین خیسی دامان مرا
تازه فهمیدهام آقا که جگر یعنی چه
من ندیدم، تو بگو داغ پسر یعنی چه
در هوایت دل نامهبر من میچرخد
باز دنبال تو چشم تر من میچرخد
میرسی بر سر یک نیزه و میبینی که
میشود دست به دست و سر من میچرخد
یک نفر برده زره، پیرهنم هست بگو
چقدر حرمله دور و بر من میچرخد
داد انگشترم و در عوضاش تیر خرید
حال دست همه انگشتر من میچرخد
میزنند بر دو سه تا میخ گره مویم را
روی قناره ز بس حنجر من میچرخد
بند بر پا زده، از پا بدنم میگردد
میخورد هی به زمین، پیکر من میچرخد
وای با خواهر تو، دختر تو، همسر تو
بین بازارچهها دختر من میچرخد
داد از عاقبت پیرهنت در گودال
کاش میشد که نچرخد بدنت در گودال