- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۲۱۴۴
- شماره مطلب: ۸۶۴۸
-
چاپ
سلام آفتاب
سایهات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجه قلبی، علیک دائما منی السلام
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیهگاه شانههای خستهام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل، همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
با تو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیت من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینهام آتش گرفت
شعلهور شد خاطرم از غصههای ناتمام
نخل میبینم؟ و یا اینکه سپاه آوردهاند
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟
با تو دارم سایۀ سر، با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هر صبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را میبرند اشرار تا بزم حرام
-
حیف عباس، که توصیف به ظاهر بشود
محضر آب، دم از پاکی دریا نزنید
محضر خاک، دم از وسعت صحرا نزنید
تا زمانی که ندادید ضرر پای نگار
لاف بیهودۀ عاشق شدن اینجا نزنید
-
سزاوار گل، خندۀ خار نیست
سر خاک تو بی خبر آمدم
عزادارم و خون جگر آمدم
درست است بی بال و پر آمدم
به شوق تو اما، به سر آمدم
-
مصیبت نامه
ای سربلندی پیمبرها سر تو
تابیده مثل ماه بر دنیا، سر تو
رفتم تمام شهرها را با سر تو
دیدی رسیدم آخرش بالا سر تو
-
بر پای سفرۀ تو نشستیم یا حسن
پا از گلیم بیشتر انداخته گدا
وقتی به خاک پات، سر انداخته گدا
اطراف صحن بال و پر انداخته گدا
گر سوی گنبدت نظر انداخته گدا
سلام آفتاب
سایهات تا روز محشر بر سر من مستدام
بهجه قلبی، علیک دائما منی السلام
قرص قرص است از کنارت بودنم دیگر دلم
تکیهگاه شانههای خستهام در هر مقام
پابه پایت آمدم یک عمر همدل، همنفس
پابه پایت آمدم هرجاکه رفتی گام گام
با تو این پنجاه سال احساس عزت داشتم
با تو در محمل نشستم در کمال احترام
با تو تا اینجا رسیدم بی غم و بی دردسر
با تو میگویند از امنیت من خاص و عام
اسم اینجا را که گفتی سینهام آتش گرفت
شعلهور شد خاطرم از غصههای ناتمام
نخل میبینم؟ و یا اینکه سپاه آوردهاند
سرنوشت ما چه خواهد شد اخا ماذا الختام؟
با تو دارم سایۀ سر، با ابالفضلت رکاب
بی تو وای از ناقۀ بی محمل و اشک مدام
با تو دور خیمۀ اهل حرم آرامش است
بی تو وای از آتش افتاده بر جان خیام
با تو هر صبح آفتاب اول سلامم میکند
بی تو زینب میرود بی پوشیه بازار شام
با علی اکبر عصای دست پیری داشتم
بی علی اکبر من و باران سنگ از روی بام
با تو دست هیچکس حتی به سمت من نرفت
بی تو ما را میبرند اشرار تا بزم حرام