- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۹
- بازدید: ۵۶۷۸
- شماره مطلب: ۸۶۲
-
چاپ
شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ حضرت قاسم (ع)
چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین: عجب وجه حسن دارد!
رُخش چون پرتوافکن شد در آن وادی، فلک گفتا:
خوشا حال زمین را، کو مَهی در پیرهن دارد
لبش پژمرده، همچون گل ز سوز تشنگی، امّا:
تو گویی چشمۀ کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شور انگیزد در آوازِ رجزخوانی
به شوق نوگلی کو در میانِ آن چمن دارد
کشیده تیغ خونافشان ز ابرو در صف هیجا
تو گویی ذوالفقار اندر کفِ خود، چون حسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خونریزی
پس از حیدر، نه در خاطر، دگر، چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفاجویان سنگین دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد؟
زِ هر سو لشکر عُدوان هجوم آورد چون ظلمت
به صید شاهبازی، جمله گو: زاغ و زغن، دارد
فکندند از سریر زین، سلیمان وار آن شه را
بلی اندر کمین، دائم، سلیمان، اَهرمن دارد
چو سرو قدِّ او، زینت، گلستان بلا را شد
بگفتا: تاب سم اسب، کی همچون بدن دارد؟
مرا دریاب یا عَمّا ز روی مرحمت اکنون
که مرغ روح، شوق دیدن بابَم حسن دارد
خَموش ای ناصرالدّین شه، یقینم شد که هر زهری
به جام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
-
رباعی ناصرالدین شاه دربارۀ امام حسین (ع)
عشق تو فزون ز ممکنات است حسین
خون از عطشت دل فرات است حسین
در عرصۀ کربلا به راه معشوق
کاری کرده که عقل مات است، حسین
-
شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ عاشورا
خنجر شمر به خون شه خوبان تشنه
حنجر شه بدم خنجر بُرّان تشنه
من چو خضرمو فُراتست اگر آب حیات
خضر کی مانده به سرچشمۀ حیوانتشنه؟
-
نگین افتاده
یکتا گهری ز صدر دین افتده
آویزۀ عرش بر زمین افتاده
افسوس که در واقعۀ کرببلا
از خاتم انبیا نگین افتاده
-
روز هل من ناصر
گر دعوت دوست میشنودم آن روز
من گوی مراد میربودم آن روز
آن روز که بود روز هل من ناصر
ای کاش که ناصر تو بودم آن روز
شعر ناصرالدین شاه قاجار دربارۀ حضرت قاسم (ع)
چو اَعدا دید قاسم را که در گردن کفن دارد
همه گفت از ره تحسین: عجب وجه حسن دارد!
رُخش چون پرتوافکن شد در آن وادی، فلک گفتا:
خوشا حال زمین را، کو مَهی در پیرهن دارد
لبش پژمرده، همچون گل ز سوز تشنگی، امّا:
تو گویی چشمۀ کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شور انگیزد در آوازِ رجزخوانی
به شوق نوگلی کو در میانِ آن چمن دارد
کشیده تیغ خونافشان ز ابرو در صف هیجا
تو گویی ذوالفقار اندر کفِ خود، چون حسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا ز خونریزی
پس از حیدر، نه در خاطر، دگر، چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفاجویان سنگین دل
چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد؟
زِ هر سو لشکر عُدوان هجوم آورد چون ظلمت
به صید شاهبازی، جمله گو: زاغ و زغن، دارد
فکندند از سریر زین، سلیمان وار آن شه را
بلی اندر کمین، دائم، سلیمان، اَهرمن دارد
چو سرو قدِّ او، زینت، گلستان بلا را شد
بگفتا: تاب سم اسب، کی همچون بدن دارد؟
مرا دریاب یا عَمّا ز روی مرحمت اکنون
که مرغ روح، شوق دیدن بابَم حسن دارد
خَموش ای ناصرالدّین شه، یقینم شد که هر زهری
به جام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
السلام علیک یا حضرت قاسم (ع)