- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۲
- بازدید: ۲۲۸۴
- شماره مطلب: ۸۵۸
-
چاپ
ابروی تو یاد آرد معراج مسیحا را
ای یوسف کنعانی، ای چهرۀ نورانی
تو دلبر سلمانی یا زادۀ عمرانی؟
دیر من مسکین را فخر است به مسجدها
زیرا به سرای من چندی است که مهمانی
ابروی تو یاد آرد معراج مسیحا را
دل داده به اَوْ اَوْدنی این راهب نصرانی
لعل لب خود بگشا تا مسلم تو گردم
هر چند که با زلفت سخت است مسلمانی
ای مهر تو بر جانها تابنده چنان خورشید
شبها زچه میتابی ای شمس بیابانی
هر چند قیاس ما با تو نبود آسان
گیسوی ترا مانم از فرط پریشانی
عیسایی اگر ای مه عیسی لب سالم داشت
از چیست که سالم نیست در کام تو دندانی
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
ابروی تو یاد آرد معراج مسیحا را
ای یوسف کنعانی، ای چهرۀ نورانی
تو دلبر سلمانی یا زادۀ عمرانی؟
دیر من مسکین را فخر است به مسجدها
زیرا به سرای من چندی است که مهمانی
ابروی تو یاد آرد معراج مسیحا را
دل داده به اَوْ اَوْدنی این راهب نصرانی
لعل لب خود بگشا تا مسلم تو گردم
هر چند که با زلفت سخت است مسلمانی
ای مهر تو بر جانها تابنده چنان خورشید
شبها زچه میتابی ای شمس بیابانی
هر چند قیاس ما با تو نبود آسان
گیسوی ترا مانم از فرط پریشانی
عیسایی اگر ای مه عیسی لب سالم داشت
از چیست که سالم نیست در کام تو دندانی