- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۴
- بازدید: ۳۳۴۱
- شماره مطلب: ۸۵۶
-
چاپ
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
خورشید دلم از افق نیزه برآمد
خورشید مگو روی نی از من جگر آمد
روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی
تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد
من خطبه به لب بودم و طفلی به تماشا
فریادزنان گفت که عمّه پدر آمد
این زخم، جدید است، به دعوای که بودی؟
یا اینکه به روبوسی یارم شرر آمد
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
بس کن که دگر حوصلۀ صبر، سرآمد
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
خورشید دلم از افق نیزه برآمد
خورشید مگو روی نی از من جگر آمد
روراست بگو، دوش تو مهمان که بودی
تا صبح، دلم شور زد و اشک تر آمد
من خطبه به لب بودم و طفلی به تماشا
فریادزنان گفت که عمّه پدر آمد
این زخم، جدید است، به دعوای که بودی؟
یا اینکه به روبوسی یارم شرر آمد
بر باد مده زلف که زینب جگرش سوخت
بس کن که دگر حوصلۀ صبر، سرآمد