- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۰۸
- بازدید: ۴۵۳۴
- شماره مطلب: ۸۳۲
-
چاپ
طشت و تیغ و خون شهید
در زیر آفتاب مبر آن جمال را
با کس معامله منما آن جلال را
گفتی که هست، آمدم و آب هم نبود
از اصغرت بترس و بکش احتمال را
قدری صلاحدید مرا هم محل بده
با قتل من مخواه ز ایزد کمال را
هی دست میکشی به گلویت برای چه؟
دست از گلو بکش که نپرسم سؤال را
اصلاً برو به سوی یمن ای عقیق من
زیر رکاب، حیف مکن آن جمال را
این هفته قبل رفتن خود، کن کفن مرا
من بی تو طی نمیکنم این ماه و سال را
بادی وزید و خاک سر معجرم نشست
آخر اسیر میشوم این کهنه فال را
یحیی مگر چه داشت که هی یاد میکنی
آن طشت و تیغ و خون شهید زلال را
آخر من از روال تو دیوانه میشوم
بال عروج بستی و دادی مجال را
با تیغ حرف میزنی و بر دلم شرر
من نیز میدهم به فلک اشتعال را
چون گریه سرکش است لجامش نمیکنند
طفلان رها کنند متاع محال را
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
طشت و تیغ و خون شهید
در زیر آفتاب مبر آن جمال را
با کس معامله منما آن جلال را
گفتی که هست، آمدم و آب هم نبود
از اصغرت بترس و بکش احتمال را
قدری صلاحدید مرا هم محل بده
با قتل من مخواه ز ایزد کمال را
هی دست میکشی به گلویت برای چه؟
دست از گلو بکش که نپرسم سؤال را
اصلاً برو به سوی یمن ای عقیق من
زیر رکاب، حیف مکن آن جمال را
این هفته قبل رفتن خود، کن کفن مرا
من بی تو طی نمیکنم این ماه و سال را
بادی وزید و خاک سر معجرم نشست
آخر اسیر میشوم این کهنه فال را
یحیی مگر چه داشت که هی یاد میکنی
آن طشت و تیغ و خون شهید زلال را
آخر من از روال تو دیوانه میشوم
بال عروج بستی و دادی مجال را
با تیغ حرف میزنی و بر دلم شرر
من نیز میدهم به فلک اشتعال را
چون گریه سرکش است لجامش نمیکنند
طفلان رها کنند متاع محال را