- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۱۰
- بازدید: ۹۵۱۳
- شماره مطلب: ۸۳۰
-
چاپ
مسلم برای زینب تو گریه میکند
بالا گرفت بر من دلخون چو کارها
صیّاد من شدند تمام شکارها
بیمایگان به دایه انیسند تا به تیغ
زنگار بسته آینۀ کارزارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض میدهند
نان قرض میدهند به هم خانهدارها
مهمان، متاع رایج بازار کوفه است
کسب حلال نیست در این رشوهخوارها
مسلم برای زینب تو گریه میکند
پیشانیام شکسته در این کوفه، بارها
از بام کوفه بر لب تو میکنم سلام
چون آفتاب بام، میان غبارها
از دور از گلوی تو میبوسم ای عزیز
گر واکنند ره به لبم نیزهدارها
باد صبا وزید و سلام تو را رساند
قربان آن سلام تو بالای دارها
تأدیب چوب کوفه مرا بیادب نکرد
دندان شکست و سست نشد نام یارها
عیدی بده به مسلم و هانی که عید شد
قربان رسید و رنگ حنا شد عذارها
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر
بگذار تا اسیر رود در دیارها
-
سلطان کربلا حسن است
دعای زندهدلان صبح و شام یا حسن است
که موی تیره و روی سپید با حسن است
حسین میشنوم هرچه یاحسن گویم
دو کوه هست ولی کوه بیصدا حسن است -
شور و شیرین
به یاد آن لب شیرین که مصطفی بوسید
ز پا درآورد آخر سرشک شور مرا
-
حاصل عمر
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم:
یار آمد و گرفت و به بندم کشید و برد
-
بساط گریه
«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزردۀ گزند مباد»
شنیدهام که گدا موج میزند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد
مسلم برای زینب تو گریه میکند
بالا گرفت بر من دلخون چو کارها
صیّاد من شدند تمام شکارها
بیمایگان به دایه انیسند تا به تیغ
زنگار بسته آینۀ کارزارها
بی مهر و موم نامه به هم قرض میدهند
نان قرض میدهند به هم خانهدارها
مهمان، متاع رایج بازار کوفه است
کسب حلال نیست در این رشوهخوارها
مسلم برای زینب تو گریه میکند
پیشانیام شکسته در این کوفه، بارها
از بام کوفه بر لب تو میکنم سلام
چون آفتاب بام، میان غبارها
از دور از گلوی تو میبوسم ای عزیز
گر واکنند ره به لبم نیزهدارها
باد صبا وزید و سلام تو را رساند
قربان آن سلام تو بالای دارها
تأدیب چوب کوفه مرا بیادب نکرد
دندان شکست و سست نشد نام یارها
عیدی بده به مسلم و هانی که عید شد
قربان رسید و رنگ حنا شد عذارها
از دخترم چو دختر خود ناز را بخر
بگذار تا اسیر رود در دیارها