- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۷/۰۱
- بازدید: ۴۱۹۶
- شماره مطلب: ۸۲۳۲
-
چاپ
اویس قرن
خشکی چشم پشیمان مرا دریابید
به غباری سر مژگان مرا دریابید
من اویسم ز قرن آمدم، آقایم نیست
چشمهای تر حیران مرا دریابید
کاش میدیدم و با گریهکنان میگفتم
حال آقای پریشان مرا دریابید
میزنم سینه به پای غمتان تا یک روز
سینۀ خستۀ سوزان مرا دریابید
کاش در روضه فقط جان بسپارم پیشت
کاش در کرب و بلا جان مرا دریابید
گریۀ مادر تو میرسد از روضۀ ما
دستها، چاک گریبان مرا دریابید
مادرت باز به سر میزند و میگوید
پسر تشنه و عریان مرا دریابید
عمّۀ کوچک تو داشت به زینب میگفت
زخمهای لب مهمان مرا دریابید
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
اویس قرن
خشکی چشم پشیمان مرا دریابید
به غباری سر مژگان مرا دریابید
من اویسم ز قرن آمدم، آقایم نیست
چشمهای تر حیران مرا دریابید
کاش میدیدم و با گریهکنان میگفتم
حال آقای پریشان مرا دریابید
میزنم سینه به پای غمتان تا یک روز
سینۀ خستۀ سوزان مرا دریابید
کاش در روضه فقط جان بسپارم پیشت
کاش در کرب و بلا جان مرا دریابید
گریۀ مادر تو میرسد از روضۀ ما
دستها، چاک گریبان مرا دریابید
مادرت باز به سر میزند و میگوید
پسر تشنه و عریان مرا دریابید
عمّۀ کوچک تو داشت به زینب میگفت
زخمهای لب مهمان مرا دریابید