- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۷
- بازدید: ۲۴۷۶
- شماره مطلب: ۸۱۴
-
چاپ
کلاس آخر عشق
دوباره تشنهام، این جملۀ برادر توست
دوباره قصّه همان قصّۀ مکرّر توست
دوباره با لب خشکیده میروی سقّا
به انتظار تو در خیمه باز خواهر توست
خجالت از حرمش میکشد تو را عبّاس
بگو بگو که ابوالفضل آب آور توست
به تشنهکامی این دست یا علی، عبّاس
پدر عزیز من این افتخار مادر توست
کلاس اوّل عشق است هفت سالگیات
برو عزیز که این امتحان آخر توست
برو درست همین مثل کودکی است برو
هنوز مشک به دستان تشنه پرور توست
مدینه بودم و اما شنیدهام مادر
قدم خمیدۀ خون گریۀ معطّر توست
کنار علقمه افتاده بود یک دستت
کنار نخل خدا، وای دست دیگر توست
هلال ابرویت از چه شکسته مادر جان
آهای ماه قشنگم نگو که این سر توست
نگو که این تن افتاده در کنارۀ رود
تن شکافته از تیغ و تیر و خنجر توست
از اوج زین به زمین تو چگونه افتادی
چه قدر تیر عزیزم به روی پیکر توست
کلاس آخر این عشق، عشق آمده بود
به روی زانوی خورشید ماه، نه سر توست
فدات مادر تو چشم باز کن عبّاس
نگاه کن یل امّ البنین برادر توست
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ چهارم)
دیگر به سینه تاب نماند و، به دل قرارافتاده جسم اطهرتان توی کارزار
ای چشمهای پاک شما، گرمی دلم ای دستهای سبز شما، معنی بهار
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ سوم)
از دشت سمت خیمه میآید کسی مگر؟
گویا دلش شکسته ز سنگینی خبر
داغی بزرگ، بر دل پاکش نشسته استداغی به وسعت غم آدم، نه! بیشتر
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)
جانم فدات، یار عزیزم، برادرم
همراه خوب کودکیام، نیم دیگرم
افتادهای میانۀ میدان به خون چرابالت شکسته است چرا پس کبوترم؟
-
شب چهلّم
دوباره آمدهای امّا، چقدر خسته و تنهایی
دوباره نوحه بخوان، زینب! دوباره با همه گویایی
صدای غمزدهات، بانو! به گوش دشت که میپیچد
ز خیمههای حرم انگار، شنیده میشود آوایی
کلاس آخر عشق
دوباره تشنهام، این جملۀ برادر توست
دوباره قصّه همان قصّۀ مکرّر توست
دوباره با لب خشکیده میروی سقّا
به انتظار تو در خیمه باز خواهر توست
خجالت از حرمش میکشد تو را عبّاس
بگو بگو که ابوالفضل آب آور توست
به تشنهکامی این دست یا علی، عبّاس
پدر عزیز من این افتخار مادر توست
کلاس اوّل عشق است هفت سالگیات
برو عزیز که این امتحان آخر توست
برو درست همین مثل کودکی است برو
هنوز مشک به دستان تشنه پرور توست
مدینه بودم و اما شنیدهام مادر
قدم خمیدۀ خون گریۀ معطّر توست
کنار علقمه افتاده بود یک دستت
کنار نخل خدا، وای دست دیگر توست
هلال ابرویت از چه شکسته مادر جان
آهای ماه قشنگم نگو که این سر توست
نگو که این تن افتاده در کنارۀ رود
تن شکافته از تیغ و تیر و خنجر توست
از اوج زین به زمین تو چگونه افتادی
چه قدر تیر عزیزم به روی پیکر توست
کلاس آخر این عشق، عشق آمده بود
به روی زانوی خورشید ماه، نه سر توست
فدات مادر تو چشم باز کن عبّاس
نگاه کن یل امّ البنین برادر توست