- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۲۰۸۸
- شماره مطلب: ۷۸۹۸
-
چاپ
من از آل خورشیدم
پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم
اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من
به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب
به محمل خطبهها با عمه، طوفان کردنش با من
همین که پای من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ، ویران کردنش با من
به جانت کم نیاوردم، به ابرو خم نیاوردم
اگر میخندد آن نامرد، گریان کردنش با من
من از این شهر و این ویران، زیارتگاه میسازم
مزارم گنج شام است و نمایان کردنش با من
پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم افتاد
به جای من بگو با او که جبران کردنش با من
شنیدم که سراغت را رباب از عمه میگیرد
به گوش مادرم گفتم که مهمان کردنش با من
نمیآید به لب جانم، سرم را تا نگیری تو
عزیزم دامنش با تو، فقط جان کندنش با من
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
من از آل خورشیدم
پدر تا شام رفتن با تو، حیران کردنش با من
پریشان کردنش با تو، پشیمان کردنش با من
اگر این شهر تاریک است، من از آل خورشیدم
اگر شب پر شده اینجا، چراغان کردنش با من
به نیزه آیه خواندن با تو و تفسیر با زینب
به محمل خطبهها با عمه، طوفان کردنش با من
همین که پای من وا شد به کاخش با عمو گفتم
خیالت تخت از این کاخ، ویران کردنش با من
به جانت کم نیاوردم، به ابرو خم نیاوردم
اگر میخندد آن نامرد، گریان کردنش با من
من از این شهر و این ویران، زیارتگاه میسازم
مزارم گنج شام است و نمایان کردنش با من
پدر در این سفر خیلی به عمه زحمتم افتاد
به جای من بگو با او که جبران کردنش با من
شنیدم که سراغت را رباب از عمه میگیرد
به گوش مادرم گفتم که مهمان کردنش با من
نمیآید به لب جانم، سرم را تا نگیری تو
عزیزم دامنش با تو، فقط جان کندنش با من