- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۶/۰۱
- بازدید: ۱۳۷۱
- شماره مطلب: ۷۷۹۷
-
چاپ
سخت است...
خانه ویران شدهام، غصۀ بابا سخت است
حرف دیگر بزن امشب، غم فردا سخت است
دیدن روی تو و لختۀ خونها سخت است
سوختم از نفست، سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان، روضۀ زهرا سخت است
شعلههای نفس شعلهورت جمع نشد
زهر این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد
لکه خونهای روی بال و پرت جمع نشد
بستهام روسریام را به سرت، جمع نشد
زخم پیشانی تو وقت تماشا سخت است
آهای چشم به خون خسته تو بیدار بمان
حرف ناگفته بگو پیش پرستار بمان
پشت در بودم و گفتی به علمدار بمان
گرچه بی دست، ولی آب نگهدار بمان
از سر رو به زمین خوردن سقا سخت است
شب آخر شدهای کوکب اقبال، مرو
روضۀ باز مخوان، این همه از حال مرو
سر آن پیکر افتادۀ پامال مرو
جان بابا جگرم سوخت، به گودال مرو
بین گودال میا دیدنم، آنجا سخت است
کاش میشد که بگویی بدنش را نکشید
پنجهها از همه سو پیرهنش را نکشید
تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید
نیزهها شرم کنید و دهنش را نکشید
پیش مادر زدن سنگ به لبها سخت است
منم و دیدن او، لحظۀ افتادن او
منم و ضربۀ سرنیزه به روی تن او
وقت ضربه زدن و خم شدن دشمن او
منم و کندی خنجر به روی گردن او
زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
سخت است...
خانه ویران شدهام، غصۀ بابا سخت است
حرف دیگر بزن امشب، غم فردا سخت است
دیدن روی تو و لختۀ خونها سخت است
سوختم از نفست، سوختن اما سخت است
باز هم روضه نخوان، روضۀ زهرا سخت است
شعلههای نفس شعلهورت جمع نشد
زهر این تیغ چه کرده جگرت جمع نشد
لکه خونهای روی بال و پرت جمع نشد
بستهام روسریام را به سرت، جمع نشد
زخم پیشانی تو وقت تماشا سخت است
آهای چشم به خون خسته تو بیدار بمان
حرف ناگفته بگو پیش پرستار بمان
پشت در بودم و گفتی به علمدار بمان
گرچه بی دست، ولی آب نگهدار بمان
از سر رو به زمین خوردن سقا سخت است
شب آخر شدهای کوکب اقبال، مرو
روضۀ باز مخوان، این همه از حال مرو
سر آن پیکر افتادۀ پامال مرو
جان بابا جگرم سوخت، به گودال مرو
بین گودال میا دیدنم، آنجا سخت است
کاش میشد که بگویی بدنش را نکشید
پنجهها از همه سو پیرهنش را نکشید
تیر در کتف فرو کرده تنش را نکشید
نیزهها شرم کنید و دهنش را نکشید
پیش مادر زدن سنگ به لبها سخت است
منم و دیدن او، لحظۀ افتادن او
منم و ضربۀ سرنیزه به روی تن او
وقت ضربه زدن و خم شدن دشمن او
منم و کندی خنجر به روی گردن او
زدن ضربه به سینه ولی با پا سخت است