مشخصات شعر

دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب

یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه

مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه

 

یک عمر، انتظار تو را می‌‌کشم بس است

هجران روزگار تو را می‌‌کشم بس است

 

از سینۀ شکستۀ تو سینه‌ام پر است

از بازوان خستۀ تو سینه‌ام پر است

 

آری شنیدنی است، غم این چنینی‌ام

طولانی است قصۀ خانه نشینی‌ام

 

می‌آیم و نگفتنی‌ات را به من بگو

آن قصۀ شنیدنی‌ات را به من بگو

 

من مانده‌ام هنوز، از آن رو گرفتنت

وای از زمان دست به پهلو گرفتنت

 

ای کاش حرفی از در و دیوار می‌‌زدی

یک ذّره حرف، از نوک مسمار می‌‌زدی

 

غیر از وصیتت، به شب رفتنت به من

چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من

 

صد ماجرا و اینهمه توداری، ‌ای دریغ!

رفتی تو با تمام گرفتاری،‌ ای دریغ!

 

یادم نرفته آخر خط، گفتی یا علی

بودی به خون و خاک و فقط، گفتی یا علی

 

حالا علی به سوی تو پرواز می‌‌کند

عقده ز استخوان گلو باز می‌‌کند

 

گویا هنوز منتظر من نشسته‌ای

من با سر شکسته، تو پهلو شکسته‌ای

 

تازه حسن مصیبتش آغاز می‌‌شود

کم کم صدای غربتش آغاز می‌‌شود

 

دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب

زینب صبور، در همه غم‌هاست روز و شب

 

می‌بینم آن زمان که سرم، جنگ می‌‌شود

دامان اهل کوفه پر از سنگ می‌‌شود

 

وای از شکستن سر زینب، ز سنگ بام

وای از غم غریبی زینب، به شهر شام

 

دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب

یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه

مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه

 

یک عمر، انتظار تو را می‌‌کشم بس است

هجران روزگار تو را می‌‌کشم بس است

 

از سینۀ شکستۀ تو سینه‌ام پر است

از بازوان خستۀ تو سینه‌ام پر است

 

آری شنیدنی است، غم این چنینی‌ام

طولانی است قصۀ خانه نشینی‌ام

 

می‌آیم و نگفتنی‌ات را به من بگو

آن قصۀ شنیدنی‌ات را به من بگو

 

من مانده‌ام هنوز، از آن رو گرفتنت

وای از زمان دست به پهلو گرفتنت

 

ای کاش حرفی از در و دیوار می‌‌زدی

یک ذّره حرف، از نوک مسمار می‌‌زدی

 

غیر از وصیتت، به شب رفتنت به من

چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من

 

صد ماجرا و اینهمه توداری، ‌ای دریغ!

رفتی تو با تمام گرفتاری،‌ ای دریغ!

 

یادم نرفته آخر خط، گفتی یا علی

بودی به خون و خاک و فقط، گفتی یا علی

 

حالا علی به سوی تو پرواز می‌‌کند

عقده ز استخوان گلو باز می‌‌کند

 

گویا هنوز منتظر من نشسته‌ای

من با سر شکسته، تو پهلو شکسته‌ای

 

تازه حسن مصیبتش آغاز می‌‌شود

کم کم صدای غربتش آغاز می‌‌شود

 

دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب

زینب صبور، در همه غم‌هاست روز و شب

 

می‌بینم آن زمان که سرم، جنگ می‌‌شود

دامان اهل کوفه پر از سنگ می‌‌شود

 

وای از شکستن سر زینب، ز سنگ بام

وای از غم غریبی زینب، به شهر شام

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×