- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۶۴۸۴
- شماره مطلب: ۷۶۶۶
-
چاپ
دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب
یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه
مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه
یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است
هجران روزگار تو را میکشم بس است
از سینۀ شکستۀ تو سینهام پر است
از بازوان خستۀ تو سینهام پر است
آری شنیدنی است، غم این چنینیام
طولانی است قصۀ خانه نشینیام
میآیم و نگفتنیات را به من بگو
آن قصۀ شنیدنیات را به من بگو
من ماندهام هنوز، از آن رو گرفتنت
وای از زمان دست به پهلو گرفتنت
ای کاش حرفی از در و دیوار میزدی
یک ذّره حرف، از نوک مسمار میزدی
غیر از وصیتت، به شب رفتنت به من
چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من
صد ماجرا و اینهمه توداری، ای دریغ!
رفتی تو با تمام گرفتاری، ای دریغ!
یادم نرفته آخر خط، گفتی یا علی
بودی به خون و خاک و فقط، گفتی یا علی
حالا علی به سوی تو پرواز میکند
عقده ز استخوان گلو باز میکند
گویا هنوز منتظر من نشستهای
من با سر شکسته، تو پهلو شکستهای
تازه حسن مصیبتش آغاز میشود
کم کم صدای غربتش آغاز میشود
دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب
زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب
میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود
دامان اهل کوفه پر از سنگ میشود
وای از شکستن سر زینب، ز سنگ بام
وای از غم غریبی زینب، به شهر شام
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب
یک شب دگر تو منتظرم باش، فاطمه
مرهم برای زخم سرم باش، فاطمه
یک عمر، انتظار تو را میکشم بس است
هجران روزگار تو را میکشم بس است
از سینۀ شکستۀ تو سینهام پر است
از بازوان خستۀ تو سینهام پر است
آری شنیدنی است، غم این چنینیام
طولانی است قصۀ خانه نشینیام
میآیم و نگفتنیات را به من بگو
آن قصۀ شنیدنیات را به من بگو
من ماندهام هنوز، از آن رو گرفتنت
وای از زمان دست به پهلو گرفتنت
ای کاش حرفی از در و دیوار میزدی
یک ذّره حرف، از نوک مسمار میزدی
غیر از وصیتت، به شب رفتنت به من
چیزی نگفتی عاقبت از محسنت به من
صد ماجرا و اینهمه توداری، ای دریغ!
رفتی تو با تمام گرفتاری، ای دریغ!
یادم نرفته آخر خط، گفتی یا علی
بودی به خون و خاک و فقط، گفتی یا علی
حالا علی به سوی تو پرواز میکند
عقده ز استخوان گلو باز میکند
گویا هنوز منتظر من نشستهای
من با سر شکسته، تو پهلو شکستهای
تازه حسن مصیبتش آغاز میشود
کم کم صدای غربتش آغاز میشود
دارد حسین، زمزمۀ کربلا به لب
زینب صبور، در همه غمهاست روز و شب
میبینم آن زمان که سرم، جنگ میشود
دامان اهل کوفه پر از سنگ میشود
وای از شکستن سر زینب، ز سنگ بام
وای از غم غریبی زینب، به شهر شام