- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۳۰۳۷
- شماره مطلب: ۷۶۱۵
-
چاپ
حیدر بی مثال عاشورا
چشمهای به رنگ خونت را
بر پرستار خود کمی وا کن
دل من شور میزند بابا
گریههای مرا تماشا کن
گر چه بستم شکاف زخمت را
خون تازه دوباره میریزد
گر چه بر معجرم گره زدهام
لخته خون، پاره پاره میریزد
بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده میکنی بابا
شب بی مادری ما را باز
این چنین زنده میکنی بابا
واژههایی که خاطرات من است
باز تکرار میکنی هر بار
کوچۀ تنگ، خنده و هیزم
میخ در، دود، آتش و دیوار
مردم از روضهخوانیات امشب
سوختم پای هر وصیت تو
سر شب از شکاف در دیدم
حال عباس را ز نیت تو
دست او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن، ای رشید علی!
پیش زهرا کن آبرو داری
آبرویم بخر، امید علی
جان تو، جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو، جان دختران حسین
نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمهای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد
دستهایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر
تشنه لب مشک آب را به لب
کودک بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشمهایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس
دست وقتی که نیست با صورت
از سر زین به خاک میافتی
غرق در تیر، ای کمان ابرو
به زمین چاک چاک میافتی
مادری میرسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
حیدر بی مثال عاشورا
چشمهای به رنگ خونت را
بر پرستار خود کمی وا کن
دل من شور میزند بابا
گریههای مرا تماشا کن
گر چه بستم شکاف زخمت را
خون تازه دوباره میریزد
گر چه بر معجرم گره زدهام
لخته خون، پاره پاره میریزد
بعد لبخند قاتلت بر من
تو چرا خنده میکنی بابا
شب بی مادری ما را باز
این چنین زنده میکنی بابا
واژههایی که خاطرات من است
باز تکرار میکنی هر بار
کوچۀ تنگ، خنده و هیزم
میخ در، دود، آتش و دیوار
مردم از روضهخوانیات امشب
سوختم پای هر وصیت تو
سر شب از شکاف در دیدم
حال عباس را ز نیت تو
دست او را گرفتی و گفتی
رو سپیدم کن، ای رشید علی!
پیش زهرا کن آبرو داری
آبرویم بخر، امید علی
جان تو، جان خواهرت زینب
ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا
جان تو، جان دختران حسین
نکند کودکی شود تشنه
نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمهای بی تاب
نکند مادری زمین بخورد
دستهایت اگر زمین افتاد
نام زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب
خم شو و مشک را به دندان گیر
تشنه لب مشک آب را به لب
کودک بی زبان بگیر عباس
تیر وقتی به چشمهایت خورد
مدد از زانوان بگیر عباس
دست وقتی که نیست با صورت
از سر زین به خاک میافتی
غرق در تیر، ای کمان ابرو
به زمین چاک چاک میافتی
مادری میرسد به بالینت
دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی
جای یک دست مانده بر رویش