- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۵/۰۱
- بازدید: ۸۸۸۵
- شماره مطلب: ۷۶۱۳
-
چاپ
از مدینه تا کربلا
ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
نامسلمانها به فکر سنّ و سالش نیستند
پابرهنه، بی عمامه، بی عبایش میکشند
بی مروّتها سوار مرکب و دنبال خویش
پیرمردی را پیاده، بی عصایش میکشند
با طناب و دست بسته، سیلی و آتش به در
لحظه لحظه عکس مادر را برایش میکشند
نای رفتن را ندارد در تنش، اما به زور
در میان کوچه زیر دست و پایش میکشند
روضهها را در خیالش هی مجسم میکنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش میکشند
زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش میکشند
شاه غیرت روی خاک افتاده و بی غیرتان
نقشۀ حمله به سوی خیمههایش میکشند
چون نمیبرّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر از قفایش میکشند
کاروان عصمت و توحید را نامحرمان
کربلا تا کوفه و شام بلایش میکشند
اشک دختر بچهای یک شهر را بر هم زده
با سر باباش جان را از صدایش میکشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضهها
ناگهان سجاده را از زیر پایش میکشند
-
دو شیر ژیان
خالی از عشق هرچه غیر از دوست
دست در دست مادر آمدهاند
این دو سرباز، این دو شیر ژیان
پا که هیچ است، با سر آمدهاند
-
عشق کربلا
در سینهام شرارۀ غم موج میزند
وقتی دلم به سمت حرم موج میزند
وقت نماز جای دعای قنوت هم
فکر حرم فقط به سرم موج میزند
-
شوق زیارت تو
در سینهام شرارۀ غم موج میزند
وقتی دلم به سمت حرم موج میزند
وقت نماز جای دعای قنوت هم
فکر حرم فقط به سرم موج میزند
از مدینه تا کربلا
ناگهان سجّاده را از زیر پایش میکشند
مثل حیدر در میان کوچههایش میکشند
نامسلمانها به فکر سنّ و سالش نیستند
پابرهنه، بی عمامه، بی عبایش میکشند
بی مروّتها سوار مرکب و دنبال خویش
پیرمردی را پیاده، بی عصایش میکشند
با طناب و دست بسته، سیلی و آتش به در
لحظه لحظه عکس مادر را برایش میکشند
نای رفتن را ندارد در تنش، اما به زور
در میان کوچه زیر دست و پایش میکشند
روضهها را در خیالش هی مجسم میکنند
از مدینه ناگهان تا کربلایش میکشند
زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین
وای بر من از کجاها تا کجایش میکشند
شاه غیرت روی خاک افتاده و بی غیرتان
نقشۀ حمله به سوی خیمههایش میکشند
چون نمیبرّید خنجر حنجرش را از جلو
ناکسان این بار خنجر از قفایش میکشند
کاروان عصمت و توحید را نامحرمان
کربلا تا کوفه و شام بلایش میکشند
اشک دختر بچهای یک شهر را بر هم زده
با سر باباش جان را از صدایش میکشند
در قنوتش رفته در فکر تمام روضهها
ناگهان سجاده را از زیر پایش میکشند