مشخصات شعر

نور حق

از حدیث لوح می‌‌آید مقامات این چنین

که ندارد هیچ کس جز تو کرامات این چنین

 

مانده در توصیف یک شأن تو ابیات این چنین

سال‌ها محکوم عشق توست، نیات این چنین

 

تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما

نازشصت هرکسی ما را رسانده تا شما

 

انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت

بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت

 

فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت

میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت

 

راه گم کرده کنارت راه پیدا می‌‌کند

از دمت پیرزنی کار مسیحا می‌‌کند

 

آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی

از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی

 

ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی

پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ما تویی

 

بانی ترویج عاشورا تویی پس بی گمان

خانه‌ات یعنی حسینیه، شما هم روضه‌خوان

 

مجلس درست شلوغ و خانه‌ات خلوت شده

سهم تو در این دیار آشنا غربت شده

 

بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده

خانۀ امن الهی سلب امنیت شده

 

آتشی از خانۀ زهرا به این در هم رسید

ارث دست بستۀ حیدر به جعفر هم رسید

 

پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی ست

نور حق با عده‌ای ابلیس زاده رفتنی ست

 

دست‌هایش بسته شد، پس بی اراده رفتنی ست

بی عمامه، بی عبا، پای پیاده رفتنی ست

 

کوچه در کوچه به پشت اسب حالا می‌‌دوی

پیش چشم مردمی بی عار تنها می‌‌دوی

 

گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست

راستی آقا بگو دور شما هم هلهله ست؟

 

راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟

راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟

 

راستی اهل و عیالت را اسارت می‌برند؟

چادر و روبنده از آنها به غارت می‌برند؟

 

نه کسی اینجا ز سرها معجری را می‌کشد

نه کسی با تازیانه خواهری را می‌کشد

 

نه کسی از پشت موی دختری را می‌کشد

نه کسی بر گردن تو خنجری را می‌کشد

 

نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست

قلب هجده پارۀ پیغمبری بر  نیزه نیست

 

نور حق

از حدیث لوح می‌‌آید مقامات این چنین

که ندارد هیچ کس جز تو کرامات این چنین

 

مانده در توصیف یک شأن تو ابیات این چنین

سال‌ها محکوم عشق توست، نیات این چنین

 

تا ابد مرئوس ماییم و ریاست با شما

نازشصت هرکسی ما را رسانده تا شما

 

انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت

بحث و استدلال از عصر شما بالا گرفت

 

فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت

میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت

 

راه گم کرده کنارت راه پیدا می‌‌کند

از دمت پیرزنی کار مسیحا می‌‌کند

 

آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی

از بقیه بی نیازیم و نیاز ما تویی

 

ما همه اهل نمازیم و نماز ما تویی

پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ما تویی

 

بانی ترویج عاشورا تویی پس بی گمان

خانه‌ات یعنی حسینیه، شما هم روضه‌خوان

 

مجلس درست شلوغ و خانه‌ات خلوت شده

سهم تو در این دیار آشنا غربت شده

 

بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده

خانۀ امن الهی سلب امنیت شده

 

آتشی از خانۀ زهرا به این در هم رسید

ارث دست بستۀ حیدر به جعفر هم رسید

 

پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنی ست

نور حق با عده‌ای ابلیس زاده رفتنی ست

 

دست‌هایش بسته شد، پس بی اراده رفتنی ست

بی عمامه، بی عبا، پای پیاده رفتنی ست

 

کوچه در کوچه به پشت اسب حالا می‌‌دوی

پیش چشم مردمی بی عار تنها می‌‌دوی

 

گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست

راستی آقا بگو دور شما هم هلهله ست؟

 

راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟

راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟

 

راستی اهل و عیالت را اسارت می‌برند؟

چادر و روبنده از آنها به غارت می‌برند؟

 

نه کسی اینجا ز سرها معجری را می‌کشد

نه کسی با تازیانه خواهری را می‌کشد

 

نه کسی از پشت موی دختری را می‌کشد

نه کسی بر گردن تو خنجری را می‌کشد

 

نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست

قلب هجده پارۀ پیغمبری بر  نیزه نیست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×