مشخصات شعر

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

یک آسمان خورشید تنها مانده با تو

صدپاره زخم کهنه‌ام جامانده با تو

 

شرح غزل‌هایی که طوفان است و آتش

 در ذهن خاک‌آلوده حالا مانده با تو

 

در وسعتت یک دشت نخل تشنه داری

این نخل تشنه پیش دریا مانده با تو

 

خورشید روی شانه‌ات بر خاک افتاد

تاوان این بی‌حرمتی‌ها مانده با تو

 

دستی نبود آن­جا بگیرد شانه‌هایت

حتّی نگاه بغض در طوفان رهایت

 

آن دست‌ها از سنگ شد از سنگ آن روز

 دزدید سهم عشق را نیرنگ آن روز

 

دریا میان دست‌هایت بود امّا

از تشنگی سیراب شد لب‌های مولا

 

حالا زمین از زخم پر کن دفترت را

 در باورم کن جرعه‌ای خاکسترت را

 

مرده است در من جرأت لب باز کردن

از شرم بالا می‌کنی آیا سرت را

 

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

 وقتی که خجلت کشته بود آب آورت را

 

من اشک‌هایم را برایت نذر کردم

شاید بشوید زخم‌های پیکرت را

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

یک آسمان خورشید تنها مانده با تو

صدپاره زخم کهنه‌ام جامانده با تو

 

شرح غزل‌هایی که طوفان است و آتش

 در ذهن خاک‌آلوده حالا مانده با تو

 

در وسعتت یک دشت نخل تشنه داری

این نخل تشنه پیش دریا مانده با تو

 

خورشید روی شانه‌ات بر خاک افتاد

تاوان این بی‌حرمتی‌ها مانده با تو

 

دستی نبود آن­جا بگیرد شانه‌هایت

حتّی نگاه بغض در طوفان رهایت

 

آن دست‌ها از سنگ شد از سنگ آن روز

 دزدید سهم عشق را نیرنگ آن روز

 

دریا میان دست‌هایت بود امّا

از تشنگی سیراب شد لب‌های مولا

 

حالا زمین از زخم پر کن دفترت را

 در باورم کن جرعه‌ای خاکسترت را

 

مرده است در من جرأت لب باز کردن

از شرم بالا می‌کنی آیا سرت را

 

مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

 وقتی که خجلت کشته بود آب آورت را

 

من اشک‌هایم را برایت نذر کردم

شاید بشوید زخم‌های پیکرت را

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×