- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۲۳۶۶
- شماره مطلب: ۷۱۸۹
-
چاپ
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ سوم)
از دشت سمت خیمه میآید کسی مگر؟
گویا دلش شکسته ز سنگینی خبر
داغی بزرگ، بر دل پاکش نشسته است
داغی به وسعت غم آدم، نه! بیشتر
آتش به سینه دارد، و دریا درون چشم
از قتلگاه سرخ دو مه کرده او گذر
بر زانوان خسته و محزون گذشته ست
دو جسم پاک، مثل دو چشمه دو گل دو سر
شمشادهای زینب، افتاده روی خاک
فرقی نبود بین دو گل، با دو تا پسر
خون را ز روی و موی محمد، کنار زد
بر پهلوی شکستۀ عون آه...! یک نفر
تکرار شد حدیث گل پرپر علی
تکرار شد مدینه در این ظهر شعلهور
حالا خبر به خیمه چگونه برد حسین
در خیمه مانده منتظر این دو... یک نفر
زینب، به قصد قربت این بار هدیه کرد
هم از خودش شهید، هم از جانب پدر
اینجا، حیا به منزل اعلی رسیده است
با داغ سینه گریه نمودن نه! این هنر
هرگز نبوده، وقت هنرهای زینبی است
یعنی سکوت، بر غم دو پارۀ جگر
حتی نخواست اشک برادر ببیند و
در خیمه ماند ماه که خورشید را دگر...
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ چهارم)
دیگر به سینه تاب نماند و، به دل قرارافتاده جسم اطهرتان توی کارزار
ای چشمهای پاک شما، گرمی دلم ای دستهای سبز شما، معنی بهار
-
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ دوم)
جانم فدات، یار عزیزم، برادرم
همراه خوب کودکیام، نیم دیگرم
افتادهای میانۀ میدان به خون چرابالت شکسته است چرا پس کبوترم؟
-
شب چهلّم
دوباره آمدهای امّا، چقدر خسته و تنهایی
دوباره نوحه بخوان، زینب! دوباره با همه گویایی
صدای غمزدهات، بانو! به گوش دشت که میپیچد
ز خیمههای حرم انگار، شنیده میشود آوایی
روایت خورشید در چهار پرده (پردۀ سوم)
از دشت سمت خیمه میآید کسی مگر؟
گویا دلش شکسته ز سنگینی خبر
داغی بزرگ، بر دل پاکش نشسته است
داغی به وسعت غم آدم، نه! بیشتر
آتش به سینه دارد، و دریا درون چشم
از قتلگاه سرخ دو مه کرده او گذر
بر زانوان خسته و محزون گذشته ست
دو جسم پاک، مثل دو چشمه دو گل دو سر
شمشادهای زینب، افتاده روی خاک
فرقی نبود بین دو گل، با دو تا پسر
خون را ز روی و موی محمد، کنار زد
بر پهلوی شکستۀ عون آه...! یک نفر
تکرار شد حدیث گل پرپر علی
تکرار شد مدینه در این ظهر شعلهور
حالا خبر به خیمه چگونه برد حسین
در خیمه مانده منتظر این دو... یک نفر
زینب، به قصد قربت این بار هدیه کرد
هم از خودش شهید، هم از جانب پدر
اینجا، حیا به منزل اعلی رسیده است
با داغ سینه گریه نمودن نه! این هنر
هرگز نبوده، وقت هنرهای زینبی است
یعنی سکوت، بر غم دو پارۀ جگر
حتی نخواست اشک برادر ببیند و
در خیمه ماند ماه که خورشید را دگر...