- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۸۸۱
- شماره مطلب: ۷۱۵۸
-
چاپ
گریه کن...
در بسترش نشسته فقط آه میکشد
با چشم خیس نالۀ جانکاه میکشد
در بسترش نشسته سرش درد میکند
میسوزد از درون جگرش درد میکند
یک عمر میشود که غمیبین سینه داشت
در سر هوای رفتن شهر مدینه داشت
این عمر کم به غربت و تبعید سر شده
با ظلم و جور و کینه و تهدید سر شده
عمرش میان حلقۀ عدوان گذشته است
یعنی میان غربت و زندان گذشته است
هر چند بی توان شد و بی حال و خسته بود
لبهای خشک و تشنۀ خود را ز هم گشود
فرمود لحظهای پسرم را بیاورید
مهدی کجاست؟ تاج سرم را بیاورید
شب میرسد دوباره بیار آفتاب را
در پای بسترم برسان عشق ناب را
ناگاه مخفیانه و دور از نگاهها
سر زد در آسمان حسن ماه ماهها
آمد کنار بستر بابا نشست و بعد...
بغضش به حال غربت بابا شکست و بعد
دارد وصیت پدر آغاز میشود
دارد زمان گفتن صد راز میشود
با احتضار و حال و هوای غروبیاش
دستی کشید بر روی صندوق چوبیاش
میخواست تا عبای پیمبر در آورد
عمامه و قبای پیمبر درآورد
میدید در رخ پسرش اقتدار را
میداد دست مهدی خود ذوالفقار را
ناگاه علت غمِ دائم شد آشکار
اسرار داغ و ماتمِ دائم شد آشکار
اینجا غمی به وسعت تاریخ جلوه کرد
در آن نگاه غمزده یک میخ جلوه کرد
بر یادگار عصمت و پاکی نگاه کرد
بر لالههای چادر خاکی نگاه کرد
خون در جوار چادر زهرا چه میکند؟
هیزم کنار چادر زهرا چه میکند؟
فرمود از غم دل ما زار گریه کن
از غصههای حیدر کرار گریه کن
بر مادری که پشت در افتاد بر زمین
بر جرئت و جسارت مسمار گریه کن
هنگام روزه داریات، ای میوۀ دلم
با یاد مجتبی دم افطار گریه کن
بر آن کسی که در وطنش هم غریب بود
بر آن امیر بی کس و بی یار گریه کن
بر پیکر فتاده به دریای علقمه
بر حسرت نگاه علمدار گریه کن
آخر پدر به سمت لباسی اشاره کرد
شرح مصیبت بدنی پاره پاره کرد
بر کشتۀ فتاده به گودال گریه کن
بر آن تن شکسته و پامال گریه کن
بر خواهری که آمده گودال قتلگاه
رفته کنار پیکرش از حال گریه کن
بر چشم خونفشان علمدار کربلا
بر زخم دست ساقی اطفال گریه کن
ناله بزن به پیکرِ زیر و زبر شده
فرمود گریه کن به تن مختصر شده
-
راز مگو
با تضرع ایستاد و رو به رویش حرف زد
با خدای خویش از راز مگویش حرف زد
دست بر زیر محاسن برد و گفتا: پیشکش
از خطوط صورت و زیر گلویش حرف زد
-
مرهم لطف کن
بر دل بیدرد ما غم لطف کن
زخم دل را باز مرهم لطف کن
بر کویر چشمهای خشک ما
چشمهای مانند زمزم لطف کن
-
یا علی گفتم، لبم شمشیر خورد
از سر دارالاماره روی بام
میدهم بر محضرت مولا، سلام
چشم بد از دور چشمان تو دور
سایهات بر اهل عالم مستدام
-
همه گفتند علی دست به شمشیر شده
شهر در امن و امان است، همه خوابیدند
مردمانی که غریبی تو را میدیدند
صبح شمشیر کشیدی و رجز میخواندی
لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند
گریه کن...
در بسترش نشسته فقط آه میکشد
با چشم خیس نالۀ جانکاه میکشد
در بسترش نشسته سرش درد میکند
میسوزد از درون جگرش درد میکند
یک عمر میشود که غمیبین سینه داشت
در سر هوای رفتن شهر مدینه داشت
این عمر کم به غربت و تبعید سر شده
با ظلم و جور و کینه و تهدید سر شده
عمرش میان حلقۀ عدوان گذشته است
یعنی میان غربت و زندان گذشته است
هر چند بی توان شد و بی حال و خسته بود
لبهای خشک و تشنۀ خود را ز هم گشود
فرمود لحظهای پسرم را بیاورید
مهدی کجاست؟ تاج سرم را بیاورید
شب میرسد دوباره بیار آفتاب را
در پای بسترم برسان عشق ناب را
ناگاه مخفیانه و دور از نگاهها
سر زد در آسمان حسن ماه ماهها
آمد کنار بستر بابا نشست و بعد...
بغضش به حال غربت بابا شکست و بعد
دارد وصیت پدر آغاز میشود
دارد زمان گفتن صد راز میشود
با احتضار و حال و هوای غروبیاش
دستی کشید بر روی صندوق چوبیاش
میخواست تا عبای پیمبر در آورد
عمامه و قبای پیمبر درآورد
میدید در رخ پسرش اقتدار را
میداد دست مهدی خود ذوالفقار را
ناگاه علت غمِ دائم شد آشکار
اسرار داغ و ماتمِ دائم شد آشکار
اینجا غمی به وسعت تاریخ جلوه کرد
در آن نگاه غمزده یک میخ جلوه کرد
بر یادگار عصمت و پاکی نگاه کرد
بر لالههای چادر خاکی نگاه کرد
خون در جوار چادر زهرا چه میکند؟
هیزم کنار چادر زهرا چه میکند؟
فرمود از غم دل ما زار گریه کن
از غصههای حیدر کرار گریه کن
بر مادری که پشت در افتاد بر زمین
بر جرئت و جسارت مسمار گریه کن
هنگام روزه داریات، ای میوۀ دلم
با یاد مجتبی دم افطار گریه کن
بر آن کسی که در وطنش هم غریب بود
بر آن امیر بی کس و بی یار گریه کن
بر پیکر فتاده به دریای علقمه
بر حسرت نگاه علمدار گریه کن
آخر پدر به سمت لباسی اشاره کرد
شرح مصیبت بدنی پاره پاره کرد
بر کشتۀ فتاده به گودال گریه کن
بر آن تن شکسته و پامال گریه کن
بر خواهری که آمده گودال قتلگاه
رفته کنار پیکرش از حال گریه کن
بر چشم خونفشان علمدار کربلا
بر زخم دست ساقی اطفال گریه کن
ناله بزن به پیکرِ زیر و زبر شده
فرمود گریه کن به تن مختصر شده