- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۰/۲۱
- بازدید: ۲۸۷۵
- شماره مطلب: ۷۱۳
-
چاپ
شعبۀ کوچۀ بنی هاشم
آمدی و شب سیاه من
عاقبت مثل روز روشن شد
همه دیدند من پدر دارم
روسیاهی نصیب دشمن شد
از همان ساعتی که رفتی تو
خنده بر من حرام شد بابا
مثل تو در غروب روز دهم
عمر من هم تمام شد بابا
«وای از ضربۀ دوازدهم»
که شده بانی اسیری من
هست زیر سر همان گودال
همۀ ماجرای پیری من
من بمیرم چه کرده با سر تو
خنجر کُند قاتلت بابا
کاش جای تو دخترت میرفت
زیر سم ستور دشمنها
تا که تو روی نیزهها رفتی
حرمت ما ز چشمها افتاد
جای دستی زخمت بر روی
گونههای رقیه جا افتاد
تا که تو روی نیزهها رفتی
چادرم پاره پاره شد بابا
فکر و ذکر تمام کوفیها
غارت گوشواره شد بابا
تا که تو روی نیزهها رفتی
دشمنانت هجوم آوردند
چقدر وحشیانه و با حرص
بالهای رقیه را کندند
شکل زهرا شدن به من بابا
بیشتر از همیشه شد لازم
شعبۀ کوچۀ بنی هاشم
رفت از دست من النگو و
آمده جای آن غل و زنجیر
چه قدر غربت و اسارت و درد!
دیگر از روزگار هستم سیر
حال که آمدی به دیدن من
رحم بر این اسیر غربت کن
پای من را به آسمان وا کن
عمه را از عذاب راحت کن
-
خیر علی الدوام
به نام قبلۀ ایرانیان، به نام حرم
به نام خادم و جاروکش و غلام حرم
به نام پنجره فولاد و لطف بسیارش
به نام این همه خیر علی الدوام حرم
-
اربعین پیش حسین، ضامن ما باش آقا
ماه را در شب هجران برسانید فقط
مژدهای در دل طوفان برسانید فقط
به کویری که ندیده است به خود برگ و بری
خبر از بارش باران برسانید فقط
-
زمستان
درد دل ما بی تو فراوان شده آقا
دلها همه امروز پریشان شده آقا
بد میگذرد زندگی مردم دنیا
بی تو همۀ سال، زمستان شده آقا
-
کرامات کوثری
به نام آنکه به ما داد، درس ایمان را
همان که زندگیاش زنده کرد انسان را
همان که بر همگان درس عاشقی آموخت
ز دست لیلی و مجنون گرفت میدان را
شعبۀ کوچۀ بنی هاشم
آمدی و شب سیاه من
عاقبت مثل روز روشن شد
همه دیدند من پدر دارم
روسیاهی نصیب دشمن شد
از همان ساعتی که رفتی تو
خنده بر من حرام شد بابا
مثل تو در غروب روز دهم
عمر من هم تمام شد بابا
«وای از ضربۀ دوازدهم»
که شده بانی اسیری من
هست زیر سر همان گودال
همۀ ماجرای پیری من
من بمیرم چه کرده با سر تو
خنجر کُند قاتلت بابا
کاش جای تو دخترت میرفت
زیر سم ستور دشمنها
تا که تو روی نیزهها رفتی
حرمت ما ز چشمها افتاد
جای دستی زخمت بر روی
گونههای رقیه جا افتاد
تا که تو روی نیزهها رفتی
چادرم پاره پاره شد بابا
فکر و ذکر تمام کوفیها
غارت گوشواره شد بابا
تا که تو روی نیزهها رفتی
دشمنانت هجوم آوردند
چقدر وحشیانه و با حرص
بالهای رقیه را کندند
شکل زهرا شدن به من بابا
بیشتر از همیشه شد لازم
شعبۀ کوچۀ بنی هاشم
رفت از دست من النگو و
آمده جای آن غل و زنجیر
چه قدر غربت و اسارت و درد!
دیگر از روزگار هستم سیر
حال که آمدی به دیدن من
رحم بر این اسیر غربت کن
پای من را به آسمان وا کن
عمه را از عذاب راحت کن