- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۴۲۶
- شماره مطلب: ۷۱۲۸
-
چاپ
روی نی گیسوی رها دیدی
یک سبد یاس در بغل دارم
آسمانی پر از غزل دارم
غزل از جنس لیلی و مجنون
مثنویهای بی مثل دارم
مطلع هر قصیدهام این شد
دلبری ناب و بی بدل دارم
بی خودی شاعرم نکردی که
به سرم شور لم یزل دارم
بار دیگر گرفته دستم را
طبع شعری که از ازل دارم
من و قربانی مرام تو؟
دم أحلی من العسل دارم
من بر آنم که قید غم بزنم
و برای شما قلم بزنم
مثل صبح صادقی آقا
روشنی مشارقی آقا
مددی یا محمد بن علی
ولی الله لایقی آقا
با کلامت مرا مسلمان کن
که تو قرآن ناطقی آقا
جابر از محضرت تلمذ کرد
تو بزرگ نوابغی آقا
تو که خلق زرارهها کردی
گردن من که خالقی آقا
تو خودت شاهدی که میخوانم
روز و شب لاأفارقی آقا
عالم السر فی النّجومی تو
سیّدی باقرالعلومی تو
ما مقلد تو مقتدای ما
ما مصفا، تویی صفای ما
همه هستی ما برای شما
نوکری شما برای ما
یا من أرجوه بحق ماه رجب
گره خورده به تو دعای ما
مادرت دختر کریم خدا
تو خودت حجت خدای ما
نفس تو حیات میبخشد
نوۀ شاه نینوای ما
تربتت گرچه خاکی است اما
درگهت باب التجای ما
تو خودت قول داده بودی که
پس چه شد إذن کربلای ما
نه فقط پیر شیعیان هستی
بلکه آقا تو روضه خوان هستی
کربلا کرب و البلا دیدی
غم واندوه بچهها دیدی
سوی گودال رفتی آقاجان
و ذبیح من القفا دیدی
کربلا غصهها عذابت داد
خواهری زیر دست و پا دیدی
روی نی رأس سیدالشهدا
روی نی گیسوی رها دیدی
کوچه پس کوچههای کوفه و شام
عدهای در برو و بیا دیدی
تا میان خرابه هم رفتی
گریههای رقیه را دیدی
بی گمان ذره ذره جان دادی
سر و تشت و پیاله تا دیدی
خاطراتی به سینهات باقی ست
گریههایت ز غربت ساقی ست
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
روی نی گیسوی رها دیدی
یک سبد یاس در بغل دارم
آسمانی پر از غزل دارم
غزل از جنس لیلی و مجنون
مثنویهای بی مثل دارم
مطلع هر قصیدهام این شد
دلبری ناب و بی بدل دارم
بی خودی شاعرم نکردی که
به سرم شور لم یزل دارم
بار دیگر گرفته دستم را
طبع شعری که از ازل دارم
من و قربانی مرام تو؟
دم أحلی من العسل دارم
من بر آنم که قید غم بزنم
و برای شما قلم بزنم
مثل صبح صادقی آقا
روشنی مشارقی آقا
مددی یا محمد بن علی
ولی الله لایقی آقا
با کلامت مرا مسلمان کن
که تو قرآن ناطقی آقا
جابر از محضرت تلمذ کرد
تو بزرگ نوابغی آقا
تو که خلق زرارهها کردی
گردن من که خالقی آقا
تو خودت شاهدی که میخوانم
روز و شب لاأفارقی آقا
عالم السر فی النّجومی تو
سیّدی باقرالعلومی تو
ما مقلد تو مقتدای ما
ما مصفا، تویی صفای ما
همه هستی ما برای شما
نوکری شما برای ما
یا من أرجوه بحق ماه رجب
گره خورده به تو دعای ما
مادرت دختر کریم خدا
تو خودت حجت خدای ما
نفس تو حیات میبخشد
نوۀ شاه نینوای ما
تربتت گرچه خاکی است اما
درگهت باب التجای ما
تو خودت قول داده بودی که
پس چه شد إذن کربلای ما
نه فقط پیر شیعیان هستی
بلکه آقا تو روضه خوان هستی
کربلا کرب و البلا دیدی
غم واندوه بچهها دیدی
سوی گودال رفتی آقاجان
و ذبیح من القفا دیدی
کربلا غصهها عذابت داد
خواهری زیر دست و پا دیدی
روی نی رأس سیدالشهدا
روی نی گیسوی رها دیدی
کوچه پس کوچههای کوفه و شام
عدهای در برو و بیا دیدی
تا میان خرابه هم رفتی
گریههای رقیه را دیدی
بی گمان ذره ذره جان دادی
سر و تشت و پیاله تا دیدی
خاطراتی به سینهات باقی ست
گریههایت ز غربت ساقی ست