- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۶۸۲
- شماره مطلب: ۷۰۵۹
-
چاپ
دویدهام که ذبیح گلوی تو باشم
دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود
همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود
خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا
بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود
قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم
حسابم از علی اصغر اگر جدا بشود
دویدهام که ذبیح گلوی تو باشم
رسیدهام نگذارم که سر جدا بشود
ز چنگ نیزه نشد تا تو را رها بکنم
که سینۀ تو هم از میخ در جدا بشود
خدا کند که به جای سرت عمو سر من
به دست آن ز خدا بی خبر جدا بشود
سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا
دو تا حرم شده از یکدگر جدا بشود
-
جاری ز سر انگشت تو آب حیات است
یا والقمر! والشمس! مزمّل! اباالفضل
ای قبله گاه شاعر بیدل، اباالفضل!
الفاظ موج و، دامنت ساحل اباالفضل!
یا دائم الفضل علی السائل، اباالفضل
-
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
وقتی به جان شاخۀ طوبی خزان افتاد
اشک خدا باران شد و از آسمان افتاد
خون دلت ریشه دوانده بین خاک طوس
خون لبت بعدش به جان زعفران افتاد
-
کبوتر حرمش، اشک ذوالجناح نداشت
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
درست مثل فدک پاره پاره شد جگرش
شبیه مادر خود حال رو به راه نداشت
-
عطر سیب
در حرم پیچید عطر سیب، زائر فیض برد
هرکسی در بارگاهت بود، حاضر فیض برد
با بیان روضههایت پلک من هم خیس شد
چشمهایم چون زمین خشک و بایر فیض برد
دویدهام که ذبیح گلوی تو باشم
دمی که جان ز تن محتضر جدا بشود
همان دم است که دلبر ز بر جدا بشود
خودت بگو که شدی مجتبای این صحرا
بگو چگونه پسر از پدر جدا بشود
قبول کن که دلم را شکسته این تصمیم
حسابم از علی اصغر اگر جدا بشود
دویدهام که ذبیح گلوی تو باشم
رسیدهام نگذارم که سر جدا بشود
ز چنگ نیزه نشد تا تو را رها بکنم
که سینۀ تو هم از میخ در جدا بشود
خدا کند که به جای سرت عمو سر من
به دست آن ز خدا بی خبر جدا بشود
سرت به نیزه تنت مانده است در صحرا
دو تا حرم شده از یکدگر جدا بشود