- تاریخ انتشار: ۱۳۹۱/۰۸/۳۰
- بازدید: ۴۶۷۲
- شماره مطلب: ۷۰
-
چاپ
به پیشگاه حضرت قاسم بن الحسن (ع)
زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته مرا مجتبی شدی
لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم! چرا؟! چه شده؟ بی صدا شدی
افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای
افتادهای به خاک و پر از ردِّ پا شدی
از پای کوبی سم اسبان عجیب نیست
ای پارۀ دلم که چنین نخ نما شدی
دیروز شانهات زدم امروز دیدهام
با پنجههای قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیدهای؟!
یا بس که تیغ خوردهای از زخم وا شدی؟!
گفتم عصای پیری من بعد اکبری؛
امّا از این شکستۀ تنها جدا شدی
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
به پیشگاه حضرت قاسم بن الحسن (ع)
زیباتر از همیشه در این کربلا شدی
دیدی دلم گرفته مرا مجتبی شدی
لک زد دلم برای عمو گفتنت، بگو
لک زد دلم! چرا؟! چه شده؟ بی صدا شدی
افتادهای به خاک و پر از زخم گشتهای
افتادهای به خاک و پر از ردِّ پا شدی
از پای کوبی سم اسبان عجیب نیست
ای پارۀ دلم که چنین نخ نما شدی
دیروز شانهات زدم امروز دیدهام
با پنجههای قاتل خود آشنا شدی
بر روی خاک مثل عمو قد کشیدهای؟!
یا بس که تیغ خوردهای از زخم وا شدی؟!
گفتم عصای پیری من بعد اکبری؛
امّا از این شکستۀ تنها جدا شدی