- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۷۷۱
- شماره مطلب: ۶۹۸۴
-
چاپ
المثنای مصطفی هستی
جان عالم تصدق سرتان
به فدای شما و مادرتان
تو امیری، امیر قلب منی
این منم من همیشه نوکرتان
میشود لایقم بدانی تا
برسم یک سحر به محضرتان
تا بخوانم ز فرط عشق و جنون
نذر چشم علی اکبرتان
عیدیام را دهید تا بروم
یک شب جمعه پا برهنه حرم
ماه در گردش خدا هستی
نوۀ شاه لافتی هستی
خلقاً و منطقاً شبیه رسول
المثنای مصطفی هستی
حیدری بار آمدی آقا
چقدر شکل مرتضی هستی
در مقام شما همین بس که
پسر شاه کربلا هستی
چقدر غیرتی و حساسی
رونوشت جناب عباسی
به شما ماه آسمان گفتند
با سخاوت و مهربان گفتند
أنا سائلکم یابن حسین
به تو آقای سائلان گفتند
به شما ای یگانۀ ارباب
بی نهایت و بی کران گفتند
ای جوان امام عاشورا
روزی من به دستتان گفتند
میسرایم برای چشمانت
این جوانی من به قربانت
آیت الله اکبری، اکبر
اکبری یا پیمبری اکبر؟
یا نه اصلاً میان معرکهها
أسدالله حیدری اکبر
میوۀ قلب حضرت لیلا
جان زهرای اطهری اکبر
یل اردوی نینوای حسین
شیرمردی دلاوری اکبر
یوسف هاشمی آل علی
از همه یوسفان سری اکبر
کوری چشم نسل شاهینها
به عجب اسم محشری اکبر
آینه آینه رخت مهتاب
ای ولیعهد حضرت ارباب
آسمانی همیشه بالایی
همۀ زندگی لیلایی
هم عرب هم عجم هلاک تو
ای خداوندگار زیبایی
در نگاه تو میشود حس کرد
معنی عاشقی و شیدایی
پدرت قوم و خویش ماست آقا
سحری سمت ما نمی آیی؟
عاشقم از تبار سلمانم
نذر چشم تو روضه میخوانم
از غمت قامت پدر تا شد
دیدههامان شبیه دریا شد
هرکسی شد گدای خانهتان
تا قیام قیامت آقا شد
ای مؤذن نماز عاشورا
با اذان شما چه زیبا شد
خواندهام من که دورهات کردند
پیکر پاکت إرباً إربا شد
بر سر نعش پاره پارۀ تو
گریههای حسین تماشا شد
سرخوش از بوی عطر سیبم کن
یک سفر کربلا نصیبم کن
-
سلوک عاشقی
زرق و برق سفرۀ شاهانه میخواهم چه کار؟
اشک چشمم هست، آب و دانه میخواهم چه کار؟
اولین شرط سلوک عاشقی، آوارگی ست
از ازل دربه درم، کاشانه میخواهم چه کار؟
-
سیب نوبر
از ملائک پر شده دور و بر ام البنین
بهر دیدار توای تاج سر ام البنین
آمدی از آسمان و عطر خوشبوی تنت
شهر را پر کرده سیب نوبر ام البنین
-
لباس شمر به تن کرد و منع آبت کرد
رسیده جان به لب اطهرت؛ ابالهادی
نشسته پیک اجل در برت؛ ابالهادی!
دوباره قصۀ زهر و دوباره نامردی
کبود شد همۀ پیکرت؛ ابالهادی!
-
میان روضۀ تو از هلال یاد میشود
یکی بخیل میشود، یکی جواد میشود
یکی مرید میشود، یکی مراد میشود
یکی امیر میشود، برای سلطنت ولی
یکی تمام عمر، عبد خانهزاد میشود
المثنای مصطفی هستی
جان عالم تصدق سرتان
به فدای شما و مادرتان
تو امیری، امیر قلب منی
این منم من همیشه نوکرتان
میشود لایقم بدانی تا
برسم یک سحر به محضرتان
تا بخوانم ز فرط عشق و جنون
نذر چشم علی اکبرتان
عیدیام را دهید تا بروم
یک شب جمعه پا برهنه حرم
ماه در گردش خدا هستی
نوۀ شاه لافتی هستی
خلقاً و منطقاً شبیه رسول
المثنای مصطفی هستی
حیدری بار آمدی آقا
چقدر شکل مرتضی هستی
در مقام شما همین بس که
پسر شاه کربلا هستی
چقدر غیرتی و حساسی
رونوشت جناب عباسی
به شما ماه آسمان گفتند
با سخاوت و مهربان گفتند
أنا سائلکم یابن حسین
به تو آقای سائلان گفتند
به شما ای یگانۀ ارباب
بی نهایت و بی کران گفتند
ای جوان امام عاشورا
روزی من به دستتان گفتند
میسرایم برای چشمانت
این جوانی من به قربانت
آیت الله اکبری، اکبر
اکبری یا پیمبری اکبر؟
یا نه اصلاً میان معرکهها
أسدالله حیدری اکبر
میوۀ قلب حضرت لیلا
جان زهرای اطهری اکبر
یل اردوی نینوای حسین
شیرمردی دلاوری اکبر
یوسف هاشمی آل علی
از همه یوسفان سری اکبر
کوری چشم نسل شاهینها
به عجب اسم محشری اکبر
آینه آینه رخت مهتاب
ای ولیعهد حضرت ارباب
آسمانی همیشه بالایی
همۀ زندگی لیلایی
هم عرب هم عجم هلاک تو
ای خداوندگار زیبایی
در نگاه تو میشود حس کرد
معنی عاشقی و شیدایی
پدرت قوم و خویش ماست آقا
سحری سمت ما نمی آیی؟
عاشقم از تبار سلمانم
نذر چشم تو روضه میخوانم
از غمت قامت پدر تا شد
دیدههامان شبیه دریا شد
هرکسی شد گدای خانهتان
تا قیام قیامت آقا شد
ای مؤذن نماز عاشورا
با اذان شما چه زیبا شد
خواندهام من که دورهات کردند
پیکر پاکت إرباً إربا شد
بر سر نعش پاره پارۀ تو
گریههای حسین تماشا شد
سرخوش از بوی عطر سیبم کن
یک سفر کربلا نصیبم کن