- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۳۳۰۴
- شماره مطلب: ۶۹۰۶
-
چاپ
مشخصات شعر
تاراج
شاهی که دلش اسیر یک تاج نبود
جای قدمش مگر که معراج نبود؟
جز پیرهن کهنه به تن داشت مگر؟
والله، که مستحق تاراج نبود
از همین شاعر
-
عیدی
یا محول دل من رنگ جلا میخواهد
مس جان میدهد و شمش طلا میخواهد
خلق از دست شما عیدی خود میطلبند
باز این بندهتان کرببلا میخواهد -
آرزو
در لیله الرغائب محتاج نور عینیم
عمری است خانه زاد ارباب عالمینیم
گفتند اگر که حاجت دارید وقتش آمد
گفتیم بی قرار شش گوشۀ حسینیم
-
دریای وصف
باید غزل با یاد رویش پا بگیرد
هر مصرعى با عشق او معنا بگیرددر محفل شعر قشنگ چشمهایش
هر شاعرى باید بیاید جا بگیرد -
بانوی روضهخوان
این بانوی روضهخوان دلش پر شرر است
از مرحمت همسر خود با خبر است
شاید که دم مرگ ببیند او را
تا لحظۀ ارتحال دو چشمش به در است
تاراج
شاهی که دلش اسیر یک تاج نبود
جای قدمش مگر که معراج نبود؟
جز پیرهن کهنه به تن داشت مگر؟
والله، که مستحق تاراج نبود
مطالب برتر سایت
اولین نظر را ارسال کنید
مطالب برتر سایت