- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۷۶۳
- شماره مطلب: ۶۸۰۹
-
چاپ
شب عاشورا
دور غم گردید چون شام کربلا
خیمه زد ماتم به دشت کربلا
شد زمین کربلا یک سر همه
پر ز خوف و اضطراب و واهمه
یک طرف در خیمه آل الله نهان
یک طرف خیل سپاه کوفیان
یک طرف بودند اصحاب حسین
در عبادت اشک ریزان از دو عین
لشکر خونخوار دشمن یک طرف
جملگی مشغول تار و چنگ و دف
لحظهای بر خیمۀ لیلا نگر
از غم اکبر بود خونین جگر
با دو چشم مادری لیلای زار
بنگرد بر صورت آن گل عذار
شانه از غم میزند بر موی او
ز اشک خونین عطر بر گیسوی او
بود کلثوم حزین در خیمهگاه
گرم بازار رخ تابنده ماه
گاه بر دست برادر بوسه داد
آه جان سوزش برآمد از نهاد
چشم مهر خواهری شب تا سحر
داشت آن خورشید بر قرص قمر
عصمت الله بانوی فخر زمن
با زبان کودکی بودش سخن
ذکر خوابش بر زبان بودی رباب
اصغر از سوز عطش در پیچ و تاب
شیر در پستان ندارد از عطش
طفل در آغوش مادر کرده غش
کاش بودی دختر شاه عجم
تا کند بیمار داری دم به دم
اشک چشم او دوای عابدین
خون دل گردد غذای عابدین
تشنه و بیمار و تاب و تب کجا
غربت و صحرا و آن هم شب کجا
یک طرف زینب ببیند اکبرش
تا چه آید صبح فردا بر سرش
یک طرف زینب و یک دنیای غم
یک طرف طفلان همه بر خاک نم
داشت بر فردای عباسش نظر
قطع ایدیهم و سهما للبصر
ای بنائی بگذر از این شام تار
زین مصیبت گشته زهرا اشک بار
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
شب عاشورا
دور غم گردید چون شام کربلا
خیمه زد ماتم به دشت کربلا
شد زمین کربلا یک سر همه
پر ز خوف و اضطراب و واهمه
یک طرف در خیمه آل الله نهان
یک طرف خیل سپاه کوفیان
یک طرف بودند اصحاب حسین
در عبادت اشک ریزان از دو عین
لشکر خونخوار دشمن یک طرف
جملگی مشغول تار و چنگ و دف
لحظهای بر خیمۀ لیلا نگر
از غم اکبر بود خونین جگر
با دو چشم مادری لیلای زار
بنگرد بر صورت آن گل عذار
شانه از غم میزند بر موی او
ز اشک خونین عطر بر گیسوی او
بود کلثوم حزین در خیمهگاه
گرم بازار رخ تابنده ماه
گاه بر دست برادر بوسه داد
آه جان سوزش برآمد از نهاد
چشم مهر خواهری شب تا سحر
داشت آن خورشید بر قرص قمر
عصمت الله بانوی فخر زمن
با زبان کودکی بودش سخن
ذکر خوابش بر زبان بودی رباب
اصغر از سوز عطش در پیچ و تاب
شیر در پستان ندارد از عطش
طفل در آغوش مادر کرده غش
کاش بودی دختر شاه عجم
تا کند بیمار داری دم به دم
اشک چشم او دوای عابدین
خون دل گردد غذای عابدین
تشنه و بیمار و تاب و تب کجا
غربت و صحرا و آن هم شب کجا
یک طرف زینب ببیند اکبرش
تا چه آید صبح فردا بر سرش
یک طرف زینب و یک دنیای غم
یک طرف طفلان همه بر خاک نم
داشت بر فردای عباسش نظر
قطع ایدیهم و سهما للبصر
ای بنائی بگذر از این شام تار
زین مصیبت گشته زهرا اشک بار