- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۹۴۵
- شماره مطلب: ۶۸۰۳
-
چاپ
روز الست
بهر ذرات بشر روز الست
ساقی وحدت بدش جامی به دست
ساغری پر بود از عشق خدا
باده خواران را همی میزد صدا
می گساران گرد او گردیده جمع
جمله چون پروانه و او همچو شمع
آدم آمد ذرهای نوشید از آن
زان بهار جنتش گشتی خزان
نوح و ادریس و سلیمان و خلیل
شربتی خوردند زان جام جلیل
یوسف و یعقوب و یحیی دم زدند
هر یکی صد پردهها از غم زدند
هر یکی از انبیاء و اولیاء
خورد از آن جام و فتادی در بلا
ذره ای خالی نشد ساغر ز می
الصلا میزد همی ساقی ز پی
حبذا ای عاشقان کوی دوست
مست این می هر دو عالم مست اوست
مست این می شافع روز جزاست
مست این می خونبهای او خداست
عاشقان حق ز جا برخاستند
باده عشق حق از وی خواستند
ساقی آن دم شرطهایش جمله گفت
برملا فرمود اسرار نهفت
شرط اول از وطن آوارگی است
با خدا ملحق ز خود بیگانگی است
شرط دوم خیمه در صحرا زدن
از عطش خشکیده جلد اندر بدن
شرط سوم نوجوانها دادن است
قطعه قطعه پهلوی هم خفتن است
شرط چهارم دادن اکبر بود
تیر بر حلق علی اصغر بود
شرط پنجم دست عباس از بدن
می فتد در راه حی ذوالمنن
شرط سادس باشدش جان باختن
یکه و تنها به میدان تاختن
در میان خاک و خون غلطیدن است
خنجر بران به حنجر دیدن است
شرط هفتم آتش اندر خیمهها
برفروزند امتان بی حیا
شرط هشتم کودکانش از عطش
جلد میگردد به تنها منکمش
از نهم شرطش شدی ساقی خموش
زان خموشی عرش آمد در خروش
روی خود را سوی آل الله کرد
غیرت الله را از آن آگاه کرد
غلغله انداخت اندر آسمان
جمله ذرات برگشتی از آن
شرط عاشر شافع روز جزاست
مالک و مختار بر ملک خداست
جمله را سر خیل عشاقان شنید
هستی خود داد و آن ساغر خرید
باده عشق خدا را نوش کرد
عالمی را حلقه اندر گوش کرد
ای بنائی کیست شاه نشأتین
نور چشم مصطفی یعنی حسین
-
مناجات حضرت سیدالشهدا (ع) در گودال قتلگاه
ای خوش آن عاشق که یارش در بر است
پای تا سر محو روی دلبر است
ای خوش آن عاشق که اندر کوی یار
جان سپارد در خم ابروی یار
-
هجوم لشکر به جانب خیمهگاه و توجه امام به ایشان
بانگ واویلا شد از اهل حرم
تا به عرش کبریایی دم به دم
لشکر اندر شیون و طفلان غمین
نالۀ زینب شنیدی شاه دین
-
شهادت حضرت علی اصغر (ع) روی دست پدر بزرگوار
باز میخواهم به مستی سر کنم
روی طبع خویش را زیور کنم
طفل طبعم چون گران جانی کند
دیده بهرش مهد جنبانی کند
-
به امداد آمدن عرشیان و فرشیان جهت آن بزرگوار
ای خوش آن مستی که مست دلبر است
از وصال دوست عشقش بر سر است
ای خوش آن مردی که در میدان عشق
جان دهد اندر ره جانان عشق
روز الست
بهر ذرات بشر روز الست
ساقی وحدت بدش جامی به دست
ساغری پر بود از عشق خدا
باده خواران را همی میزد صدا
می گساران گرد او گردیده جمع
جمله چون پروانه و او همچو شمع
آدم آمد ذرهای نوشید از آن
زان بهار جنتش گشتی خزان
نوح و ادریس و سلیمان و خلیل
شربتی خوردند زان جام جلیل
یوسف و یعقوب و یحیی دم زدند
هر یکی صد پردهها از غم زدند
هر یکی از انبیاء و اولیاء
خورد از آن جام و فتادی در بلا
ذره ای خالی نشد ساغر ز می
الصلا میزد همی ساقی ز پی
حبذا ای عاشقان کوی دوست
مست این می هر دو عالم مست اوست
مست این می شافع روز جزاست
مست این می خونبهای او خداست
عاشقان حق ز جا برخاستند
باده عشق حق از وی خواستند
ساقی آن دم شرطهایش جمله گفت
برملا فرمود اسرار نهفت
شرط اول از وطن آوارگی است
با خدا ملحق ز خود بیگانگی است
شرط دوم خیمه در صحرا زدن
از عطش خشکیده جلد اندر بدن
شرط سوم نوجوانها دادن است
قطعه قطعه پهلوی هم خفتن است
شرط چهارم دادن اکبر بود
تیر بر حلق علی اصغر بود
شرط پنجم دست عباس از بدن
می فتد در راه حی ذوالمنن
شرط سادس باشدش جان باختن
یکه و تنها به میدان تاختن
در میان خاک و خون غلطیدن است
خنجر بران به حنجر دیدن است
شرط هفتم آتش اندر خیمهها
برفروزند امتان بی حیا
شرط هشتم کودکانش از عطش
جلد میگردد به تنها منکمش
از نهم شرطش شدی ساقی خموش
زان خموشی عرش آمد در خروش
روی خود را سوی آل الله کرد
غیرت الله را از آن آگاه کرد
غلغله انداخت اندر آسمان
جمله ذرات برگشتی از آن
شرط عاشر شافع روز جزاست
مالک و مختار بر ملک خداست
جمله را سر خیل عشاقان شنید
هستی خود داد و آن ساغر خرید
باده عشق خدا را نوش کرد
عالمی را حلقه اندر گوش کرد
ای بنائی کیست شاه نشأتین
نور چشم مصطفی یعنی حسین