- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۱۲۰۱
- شماره مطلب: ۶۶۷۸
-
چاپ
یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است
دارالاماره یا که بستر؟ فرق دارد
مرگ اینچنین در پای باور فرق دارد
از باد فهمیدم که میآیی به سویم
اعجاز آن زلف معطر فرق دارد
از هایهایم جای من را کوفه فهمید
شرمندگی مرد آخر فرق دارد
در خواب بر من مژده داد و گریه میکرد
دلواپسیهای پیمبر فرق دارد
یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است
هر روز آن با روز دیگر فرق دارد
نام پسرهای تو گفتم، سنگ خوردم
در کینههاشان نام حیدر فرق دارد
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید
هرچند میدانم که این در، فرق دارد
برگرد، میبینم که زینب با تو گوید
چشمان نامحرم برادر فرق دارد
باشد سر عباس هم اینجا بیاید
اما حساب چند دختر فرق دارد
یک کاروان از نیزه و یک شهر از سنگ
در بین سرها باز یک سر فرق دارد
سر کوچک است، و سنگها خیلی بزرگند
ای کاش میگفتند اصغر فرق دارد
تیری که میچرخد جراحاتش عمیق است،
تیر سه شعبه جنسش آخر فرق دارد
از بام افتادم زمین و روضه خواندم
افتادن از زین پیش خواهر فرق دارد
گودال بود و عاقبت هم گیرم انداخت
گودال تو اما مکرر فرق دارد
فرقش هزار و نهصد و پنجاه زخم است،
از زخمها هم زخم حنجر فرق دارد
نه پشت در، نه کوچه، گیسویش ندیدند
اما کنارت حال مادر فرق دارد
بد جور فکر وضع رگهای گلویم
که تیزی و کندی خنجر فرق دارد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است
دارالاماره یا که بستر؟ فرق دارد
مرگ اینچنین در پای باور فرق دارد
از باد فهمیدم که میآیی به سویم
اعجاز آن زلف معطر فرق دارد
از هایهایم جای من را کوفه فهمید
شرمندگی مرد آخر فرق دارد
در خواب بر من مژده داد و گریه میکرد
دلواپسیهای پیمبر فرق دارد
یحیای من! برگرد، اینجا بی وفایی است
هر روز آن با روز دیگر فرق دارد
نام پسرهای تو گفتم، سنگ خوردم
در کینههاشان نام حیدر فرق دارد
گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید
هرچند میدانم که این در، فرق دارد
برگرد، میبینم که زینب با تو گوید
چشمان نامحرم برادر فرق دارد
باشد سر عباس هم اینجا بیاید
اما حساب چند دختر فرق دارد
یک کاروان از نیزه و یک شهر از سنگ
در بین سرها باز یک سر فرق دارد
سر کوچک است، و سنگها خیلی بزرگند
ای کاش میگفتند اصغر فرق دارد
تیری که میچرخد جراحاتش عمیق است،
تیر سه شعبه جنسش آخر فرق دارد
از بام افتادم زمین و روضه خواندم
افتادن از زین پیش خواهر فرق دارد
گودال بود و عاقبت هم گیرم انداخت
گودال تو اما مکرر فرق دارد
فرقش هزار و نهصد و پنجاه زخم است،
از زخمها هم زخم حنجر فرق دارد
نه پشت در، نه کوچه، گیسویش ندیدند
اما کنارت حال مادر فرق دارد
بد جور فکر وضع رگهای گلویم
که تیزی و کندی خنجر فرق دارد