- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۱۸۰۱
- شماره مطلب: ۶۶۳۱
-
چاپ
شمع خرابه
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد؟
گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد
روزی به روی دوش عمو بود جای من
حالا به خاک سرد خرابه ست منزلم
حرف نگفته با تو بسی داشتم ولی
دیدم سر تو را و سخن مانْد در دلم
با دستْ اگرکه بر سر تو دست میکشم
سیلی زجر چشم مرا تار کرده است
این دندۀ شکستۀ پهلوی من، پدر
کار نفس کشیدن من زار کرده است
حالا که برلبت اثر از خیزران نشست
در راه عشق من لب خود میکنم کبود
موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است
دختر ندیده ام که شبیه پدر نبود
عمّه ز راه رفتن من گریه میکند
خیلی شبیه مادر پهلو شکستهام
بابا بیا و همره خود دخترت ببر
از درد زنده ماندن بعد از تو خستهام
او با کمک ز عمّه دگر راه میرود
یک دختر سه ساله و افتادگی چنین ؟
لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد
پایان گرفت قصۀ دلدادگی چنین
-
من هرچه دیدم، غیر زیبایی ندیدم
بیرون دویدم من ز خیمه، گریه کردم
رأس تو را دیدم به نیزه، گریه کردم
من در پی هر کودک تنها دویدم
بعد از تو یک روز خوش از دنیا ندیدم
-
ز داغش خون به دلها شد
یه داغی تو دلم دارم
فقط شوق حرم دارم
کار من حسرته، آه
بخون شعرم رو، غم دارم
-
اشاره
امشب دو دیدهام ز غمت پُر ستاره است
آن را که نیست چاره بهجز این، چه چاره است؟
در سامرا اگر چه نشد زائرت شوم
دل را به یاد مقتلت از جان کناره است
شمع خرابه
دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر
گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد؟
گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛
بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد
روزی به روی دوش عمو بود جای من
حالا به خاک سرد خرابه ست منزلم
حرف نگفته با تو بسی داشتم ولی
دیدم سر تو را و سخن مانْد در دلم
با دستْ اگرکه بر سر تو دست میکشم
سیلی زجر چشم مرا تار کرده است
این دندۀ شکستۀ پهلوی من، پدر
کار نفس کشیدن من زار کرده است
حالا که برلبت اثر از خیزران نشست
در راه عشق من لب خود میکنم کبود
موی سرم چو موی تو، آتش گرفته است
دختر ندیده ام که شبیه پدر نبود
عمّه ز راه رفتن من گریه میکند
خیلی شبیه مادر پهلو شکستهام
بابا بیا و همره خود دخترت ببر
از درد زنده ماندن بعد از تو خستهام
او با کمک ز عمّه دگر راه میرود
یک دختر سه ساله و افتادگی چنین ؟
لب را گذاشت بر لب بابا و جان سپرد
پایان گرفت قصۀ دلدادگی چنین